گوشیم رو با گوشی مامانم عوض کردم و شمارهی کسی رو ندارم.
به سرم زده امروز کلاس بسکتبالم رو بپیچونم و دو سه ساعتی با هانیه باشم. زنگ میزنم خونه و به مامان میگم از توی گوشیم شمارهی هانیه رو بده. بهش اساماس میزنم و برای عصر قرار میذارم.
بعدازظهر گوشیم زنگ میزنه. شمارهش رو نگاه میکنم. آشنا نیست. حدس میزنم باید هانیه باشه. احتمالاً میخواد مطمئن شه که میرم سر قرار.
صدای توی گوشی: الو، سلام.
من: سلام هانیه جون چطوری؟
صدای توی گوشی: هانیه؟؟؟؟
من [در حالیکه به خودم میگم آخه دختر تو چقدر خنگی. کجای این صدای هانیه است. آهان فهمیدم. فاطمه صمدیه. دوست دانشگاهم. قراره فردا با هم بریم سینما]: ببخشید فاطمه، یه لحظه با یکی از بچههای دیگه اشتباه گرفتم.
صدای توی گوشی [با عصبانیت]: از وقتی شوهر کردی همهی فک و فامیلات رو فراموش کردی؟ راضیهام. خالهت.
من: ...
راه میافتم به طرف تجریش که برم پیش هانیه. گوشیم زنگ میزنه. شماره رو با دقت نگاه میکنم. نه شمارهی هانیه است و نه شمارهی خاله راضیه.
دلم نمیخواد دوباره سوتی بدم.
صدای توی گوشی: سلام مستانه. خوبی؟
من: سلام. ممنون. عذر میخوام میتونم بپرسم شما؟
صدای توی گوشی: نشناختی؟ فاطمهام.
من [در حالیکه دارم توی ذهنم صدا رو با تصویر تکتک فاطمههایی که میشناسم تطبیق میدم]: ببخشید فاطمه جون. تو خوبی؟ چه خبر؟
فاطمه: خبری نیست، سلامتی. میخواستم بپرسم میای؟
من [حدس میزنم که همکارم فاطمه است]: کاری داری باهام؟ من از شرکت اومدم بیرون. بذار واسه فردا.
فاطمه [با تعجب]: داری با کی حرف میزنی؟ بهت میگم کی میای؟
من [من در حالیکه عرق شرم روی پیشونیم نشسته، با خودم فکر میکنم دو روزه منتظر تلفن فاطمه صمدی بودی که برای فردا باهاش قرار بذاری، حالا نمیشناسیش]: ببخشید فاطمه جون داشتم با یکی از همکارام حرف میزدم.
فاطمه: خواهش میکنم. حالا کی میای؟
من: حدود دو و نیم سه خوبه؟
فاطمه: مستانه تو حالت خوبه؟
من [در حالیکه اصلاً قصد ندارم کم بیارم]: خوبم تو چطوری؟ چی شده زوده؟
فاطمه: هیچی ولش کن. فقط میخواستم بگم کلاس بسکتبال تشکیل نمیشه.
من [با تاسف]: ای وای. تو بودی؟؟؟
مستانه جونم چه عجب بابا یاد ما کردی.
منم یه بار.فقط یه بار. تو این شرایط گیر کردم. طرف همکلاسی دبیرستانم بود یه ماه مونده به عروسیم تو خیابون دیدمش. هر چی فکر کردم اسمش یادم نیومد. ولی به روی خودم نیاوردم. فکر کنم فهمید. آخه وقتی داشت می رفت اسم و فامیل و تلفنش رو واسم رو یه کاغذ نوشت که حتما هم عروسی دعوتش کنم. ولی بازم یادم رفت.
احساس می کنه آدم اون موقع سنگ روی یخ می شه. من که چنین حسی بهم دست داد.
تکنولوژی حافظه رو از ما گرفته...بدون موبایل ..هرگز
سلاممممممممممممممممممممم
خوبی عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی بامزه تعریف کردی
مگه شماره دوستاتو حفظ نیستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
در هر صورت هر جا هستی بهت خوش بگذره
نورووووووووووووووووووووووووووووزت هم پیشاپیش مبارک
سلام
خوبی واقعا خیلی بامزه بود بعضی وقتها آدم براش از این اتفاقات میافته
من بر عکس تو احتیاجی به دیدن شماره یا اسم ندارم. به محض اینکه کسی بگه سلام می شناسمش. اما خیلی پستت بامزه بود.
:(( سلام مستانه جون با مزه بود ولی واقعا خیلی بده منم اگه یه روز شارژ موبایلم تموم شه هیچ شماره ای رو حفظ نیستم
سلام
وای مرسی که به وب لاگم سر زدی خانومی.
وبتو می خونم وبازم میام
سلام سلام مستانه جونم خیلی باحال بود منم از این سوتی ها بعضی وقتا میدم
سلام .
از طریق صبا با وبلاگت آشنا شدم . یکی از پستهاتم خوندم ماشااله چه زیاد مینویسی ها[چشمک]. به هر حال امیدوارم دوستهای خوبی واسه هم بشیم .
موفق باشی .[گل]
سلام مستانه جون ، خوبی؟
چقدر مطلب امروزت جالب بود ، منم بعضی وقتا اینجوری می شم ، خیلی بده D:
مستانه من هر روز بهت سر می زنم و مطلبای جالبتو می خونم ولی چند وقته یک کم حال و حوصله ندارم. برای همین کامنت نذاشتم.
امیدوارم سال جدید پر از روزای شیرین برای شما باشه
:*
مستانه جونم من هم لینکت کردم!
loooooooooooooooooooooool!
khoda in hafeze mobilo az adam nagire ke dige hichiiiiiiiiiiiiiiii
taze man ke seda shensimam eftezahe!!!!!!!!!!!!
vali say kon dige gooshito ba kasi avaz nakoni ke kheili bade!!!!!!!!!!!!!!!
کنجد بخور عزیزم
سلام.