چقدر سخته بعد یه هفته که پشتم حسابی باد خورده و از هرچی کامپیوتر و اینترنت و متعلقاتش دور بودم، دوباره بیام و اینجا بنویسم. اصلاً یادم نمیاد سبک نوشتنم چه جوری بود؟ خودمونی بود یا رسمی؟ طنز بود یا جدی؟؟؟
خدا به داد شرکت برسه، احتمالاً بعد سیزده که برم شرکت پسورد کامپیوترم رو یادم رفته و با کلی دردسر مجبورم برم توی ویندوزم. راستی پسوردم چی بود؟ متین تو چیزی یادت میاد؟؟؟
حالا ولش کن...
دیروز از اصفهان برگشتیم. با مامان خانومی و بابا جونی و مریم و متین رفتیم اصفهان. اولین باری بود که متین میاومد اصفهان. هدف دید و بازدید و عید دیدنی بود و در کنارش یک کمی هم گردش و نشون دادن آثار باستانی این شهر.
من آدم غرغرویی نیستم، حداقل اینجا نیستم. برای همین اصلاً نمیگم که توی اصفهان از زور گرما و شلوغی و سر و صدا و ... نفسمون بالا نمیومد. اصلاً هم توضیح نمیدم که یه صبح تا ظهر توی خیابونا چرخیدیم ولی حتی نتونستیم از دور عالی قاپو و مسجد شیخ لطفالله رو به متین نشون بدیم، بسکه ترافیک بود...
من گاهی اوقات دچار یه مشکلی میشم. دلیلش رو نمیدونم و دنبالش هم نرفتم. این مشکل بیشتر از اینکه خودم رو آزار بده، اطرافیانم رو آزار میده. من گاهی کلاً احساسم رو از دست داده میدم. این چند روزه هم این طوری شده بودم. هیچ حس خاصی نسبت به اتفاقهای دور و برم نداشتم. نه چیزی خوشحالم میکرد و نه چیزی ناراحتم میکرد.
نه از دیدن پدربزرگ و عمهها و عموهام که کلی دلتنگشون بودم حس خاصی بهم دست میداد. نه مشکلی که برای طوطیا پیش اومده بود چندان ناراحتم میکرد.
موقعی که دستم توی دست متین بود و کنار زاینده رود قدم میزدم میدونستم که یه روزی یه همچین اتفاقی یکی از رویاهای دوردستم بوده و الان باید توی اوج لذت باشم. حتی میشنیدم که متین با تمام احساسش از اینکه خوشحاله که اولین بار کنار من زاینده رود رو دیده حرف میزد اما هیچ حس خاصی نداشتم و فقط با یه لبخند حرفش رو تایید میکردم.
هر شب وقتی متین با تمام وجودش عشقش رو ابراز میکرد، میدونستم که تا چند ماه پیش گذروندن یه شب با متین جز آرزوهای محالم بوده . ولی خیلی راحت پشتم رو میکردم بهش و میخوابیدم.
امروز اما حالم بهتر بود. وقتی به این فکر میکردم که مریم عزیزم تا چند ساعت دیگه میره مکه و پونزده روز پیشمون نیست، اشکهام جاری میشد و این یعنی که حالم بهتر بود. یعنی هنوز یه ته مونده احساسی برام باقی مونده بود...
پ.ن۱: ظاهراً نه تنها سبک نوشتنم رو یادم رفته، کلاً نوشتن رو فراموش کردم. باید یک کمی بهم فرصت بدین تا خودم رو بازیابی یا شایدم بازسازی کنم.
پ.ن۲: فوتوبلاگ من و متین رو دیدین؟ اوناهاش، اون بغله... اگه روش کلیک کنین بهتر و دقیقتر میتونین شاهد هنرنمایی ما باشین( مستانهی از خود مچکر )
پ.ن۳: عکس ماه، کار دست متینه. آخه میدونین خیلی وقتها تنهایی از آدمها یه هنرمند میسازه...
به ما هم سر بزن
سلام عزیزم
با عرض تبریک به مناسبت سال نو و میلاد پیامبرو امام صادق (ع).
وبلاگتان جالب و دلنشین است . امیدوارم که همیشه موفق باشید.
اگر موبایل دارید حتماً از سایت ما دیدن کنید . زیرا مجموعه ای بی نظیر بطور رایگان در اختیار شما قرار خواهد گرفت . هدیه نوروزی ما به شما ۱۰ آهنگ جدید و بیکلام و خیلی بی نظیر ویک کلیپ زیبا از سوتیهای فوتبال است که با ورود به سایت ما میتوانید آنرا دریافت نمایید .
منتظر ورود پر مهرتان هستیم.
عیدت مبارک عزیزم. وای چه عکسهای قشنگی بودن. کاش بزرگ بود دقیق تر می دیدم
سال خوب و پراز آرامشی رو در کنار متین داشته باشی
مریم جون روی عکسها که کلیک کنی توی صفحه بزرگ می شه دیگه. مگه نمی شه؟
سلام مستانه جونم
سال نو رو بهت تبریک میگم و امیدوارم امسال برات سرشار باشه از حس های خوب البته اگه احساسی واست مونده باشه
سلام مستانه جونم
اول رفتم سراغ فتوبلاگت خدایی خیلی عکسا خوب بودن هنوز پستتو نخوندم گلم ...
بووس
ایشالا مستانه جون زود زود همون مستانه با احساس بشی ...
سلام ستانه جون
سال نو مبارک
امیدورام امسال سال خوبی برای شما وجناب متین باشه
امیدوارم مریم عزیز هم به سلامتی از مکه برگرده
وحجشون قبول باشه
سلام/خ.بی؟/فتوبلاگتون خیلی جالبه
امیدوارم زودتر حسهات کامل بهت برگرده. نوشتنت هم یادت نرفته چون مثل همیشه خوب بود. خوش باشی.
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
سال نو مبارک
چرا انقدر بی احساس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یادت رفته چه روزایی رو پشت سر گذاشتین؟؟؟؟
تازشم شاید خوشی زده زیر دلت....
با مهربونت خوب رفتار کن لطفاْ
البته من قصد دخالت ندارم ولی می دونم که خودت پشیمون می شی و حسرت این روزا رو می خوری
سلام مستانه جان
خوبی خانومی؟.... رسیدن بخیر....
می بینم که سفر خیلی بهت خوش گذشته.
امیدوارم همیشه خوش خرم باشی.
دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم هر روزتان نوروز
سلام خانومی
بازم سال نو رو به هر دوتون تبریک میگم
می بینم که اومدین شهر ما و یه خبر ندادین
اصفهان هر سال عید شلوغه امسال که دیگه آخرش بود در عوض توی این یک روزی که من تهران بودم اونجا خیلی خلوت تر از همیشه بود
ایشالله که بهت خوش گذشته باشه...
منم گاهی همین طوری میشم...یه خلا خاص... دلم خالیه خالی میشه...اما همیشه می دونم این یه احساس موقتیه...اتفاق افتادنش بعضی وقتا بد هم نیست
شاد شاد باشی عزیز
سلام عیدت مبارک
به منم سر بزن
سلام مستانه جان . نوروز بر شما و آقا متین مبارک باشه .
براتون آرزوی شادی و سلامت و دلی بهاری دارم
سلام عزیزم
مهم این نیست که چی شد و چی گذشت..مهم اینه که همه چیز رو به راهه و همه میدونن تو یه مستانه عاشقی..
سلام مستانه جون نگران نباش دوباره همه چی عادی میشه و میشی مستانه جون خوب همیشگی ما و آقا متین خوش باشی
سلام مستانه جون
اصفهان خوش گذشت؟ چه خبرا؟ ما که جایی نرفتیم این تعطیلات:(
وای چه عکسای خوشگلی گرفتین شما.
دستتون ای ول بابا:)
راستی نگران نباش همه چه به حالت عادی بر میگرده.
وااااااااای منم بعضی وقتا اینجوری میشم همون موقع خودمم میفهمم الان اونجوری شدما ولی نمی تونم عوض شم چقدم بده اااااااااااه