راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست...

 

زمان سریع و بی‌وقفه می‌گذره و فاصله‌ی بین من و متین و زندگی مشترکمون هر روز کم و کمتر می‌شه.

 

به لطف فیروزه و ستاد دلهره‌اش کارهامون رو یکی دو ماه قبل از اون چیزی که برنامه‌ریزی کرده بودیم، شروع کردیم و خوشبختانه همه چیز خوب ‌پیش رفت. خونه رو که گرفتیم و قرارداد آرایشگاه و عکاسی رو هم بستیم.

 

این روزا من بیشتر با مامان و بابا دنبال خرید جهیزیه‌ام و متین هم داره خونه رو تمیز می‌کنه و مشکلاتش رو رفع می‌کنه.

 

خلاصه که از بابت کارهامون نگرانی خاصی نداریم و همه‌چیز خوب و روون پیش می‌ره. من کلاً آدم سختگیری نیستم و همه چیز رو راحت می‌گیرم و معمولاً زندگی هم به من سخت نمی‌گیره.

 

تنها چیزی که این روزا خیلی اذیتم می‌کنه و برام تنش ایجاد می‌کنه حرفها و رفتارهای مامان خانومی و خاله راضیه است. نصیحتهایی که زیاد از سر دلسوزی نیستند و انتقادهایی که اصلاً منصفانه نیست.

 

نمی‌دونم چرا و می‌دونم شاید باورشم سخت باشه ولی مامان خانومی برعکس همه‌ی مامانها از اینکه من با خونواده‌ی متین مشکلی ندارم، ناراحته. مرتب می‌گه :" بهشون رو نده. نرو خونه‌شون. باهاشون خودمونی نشو. آخه مستانه تو چقدر ساده‌ای؟ ظاهر آرومشون رو نگاه نکن."

 

 ولی آخه من جز خوبی و محبت از خونواده متین چیزی ندیدم. از مامان و باباش، از خواهراش، از جاریهام. تنها چیزی که من دیدم محبت بوده و احترام.

 

برای همین وقتی مامان این حرفها رو می‌زنه خیلی به هم می‌ریزم. عصبانی نمی‌شم. اما دلم می‌شکنه و می‌شینم زار زار گریه می‌کنم. بعد مامان دوباره شروع می‌کنه: "دختر تو مگه زبون نداری که گریه می‌کنی؟ تو خونواده‌ی متین رو بیشتر از ما دوست داری و ..."

 

دلم نمی‌خواد این روزا این جوری باشه. دلم می‌خواد با خوبی و آرامش و با یه خاطره‌ی خوب از این خونه برم. ولی فعلاْ اوضاع این شکلیه.

 

ما که به دل نمی‌گیریم و این حرفها رو هم مثل همه‌ی حرفهایی که قبل از عقدمون شنیدیم توی صندوقخونه‌ی دلمون پنهون می‌کنیم و کلیدش رو هم قورت می‌دیم. شما هم نمی‌خواد خودتون رو ناراحت کنین، به جاش دهنتون رو شیرین کنین.

 

نظرات 27 + ارسال نظر
آریا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 00:55 http://bluegalexy.blogsky.com

عطیه سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 07:57 http://www.zendegi-va-porharfi.persianblog.ir

سلام خانمی...
غصه نخور ...این روزا هم میگذره و چه خوب که تو با سیاستی که در پیش گرفتی داری به آروم گذشتنش کمک میکنی...
منم با تو موافقم...وقتی آدم از طرفش مهربونی و احترام میبینه چه بهتر که این احترام و خوبی رو دو طرفه کنه...مطمئن باش که بد نمیبینی...
منم خانواده شوهری دارم که جز خوبی و مهربونی چیزی ازشون ندیدم و این یعنی اینکه خانواده شوهر اونطوری هم که توی عوام جا افتاده نیستند بلکه چیزی شبیه به خانواده خود آدم هستن...
خوشبخت باشین...

تینا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 08:48 http://asemoone-tina.persianblog.ir

مستانه جان شاید من اشتباه میکنم اما به نظرم میاد هرچقدر هم خانواده ات در این مورد اشتباه کنند و یا خانواده ی متین واقعا در محبتشون خالص باشن اشتباهه که تو نظر منفی خانواده ات رو نسبت به اونها به متین و خانواده اش منتقل کنی... متین اینجا رو میخونه نه؟ به هرحال این باعث میشه که از همین شروع کار دیدش نسبت به خانواده ی شما موضع گیرانه باشه.... اونها رو حساب دلسوزیشون به تو که دخترشونی توصیه هایی میکنن که ممکنه درست نباشه و تو هم میتونی ااز این گوش بگیری و از اون یکی در کنی... اما در موردش با متین و یا خانوادش صحبت کردن کار رو سخت تر میکنه... ببخشید که فضولی کردم.... فکر کردم شاید مثل یک خواهر نظرمو بگم کمکت کنه... شاید هر اشتباه میکنم

به خونوادش که مسلما چیزی منتقل نمی کنیم. متین هم اگه می دونه برای اینه که تنها کسیه که من این روزا می تونم باهاش حرف بزنم و حرفم رو بفهمه.

به هر حال ممنون که نظرت رو گفتی و راهنماییم کردی.

تقویم صبورا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 08:48 http://saboorajanam.persianblog.ir

عجب !!!!

گل دختر سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 09:01 http://www.mosafer001.blogfa.com

به قول خودت راهیست راه عشق.....

نازنین سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 09:03 http://adatmikonimm.blogfa.com/

سلام عزیزم
می دونم چی میگی بابت اینکه کارات روبه راه خوشحالم ..می دونی بعضی مادرا همون طرز فکر قدیمی را دارن اما بهت نصیحت میکنم بابت اینکه هوای خانواده شوهرتو داری اما یک جورایی هوای مامنتو و اینکه به حرفش اهمیت می دی را هم همیشه داشته باش ..می دونی مامانا وقتی دارن دخترا می رن خیلی دل شکننده می شن ..

سایه سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 09:09 http://raahetaze.persianblog.ir

میگذره عزیزم . تو به همین رفتاری که با خانواده خوب متین داری ادامه بده . نگران هیچ چیز نباش .

خانمه سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 09:09 http://he-and-she.blogfa.com/

ببینم این وقت شب اینجا چه کار میکنی ؟
خودت خوب میدونی این جور موقع ها کسی که سکوت میکنه و بحث نمیکنه برنده است . چون آدم وقتی میخواد کسی رو که منطقی تو یه مسئله نداره توجیه کنه به هجو گویی میوفته . پس به روی خودت نیار خانم

دارم شب کاری می کنم خرج زندگیم رو در بیارم ;)

الهام سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 09:22

مگه متین اینجارو نمیخونه چرا این حرفها رو راجع به مامانت می نویسی؟راستی آرایشگاه کجا میری؟

راستش رو بخوای متین تنها کسیه که این روزا می تونم باهاش حرف بزنم و درددل کنم. می دونم شاید این حرفها یک کمی روش تاثیر بذاره ولی خوب منم دلم می خواد با یکی که حرفهام رو می فهمه حرف بزنم.

آرایشگاه خاصی نمی رم. یه خانومی هست که توی خونه کار می کنه و کارش خوبه. به خاطر اخلاق خوبش،‌محیط آروم و راحتش و قیمتش اونجا رو به جاهای دیگه ترجیح دادم.

طنین سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 09:22 http://asalioman.blogsky.com

الهی بمیرم مستانه جونم.می فهمم چی می گی چون خودمم این دورانو گذروندم.واقعا سخته آدم باید هوای همه رو داشته باشه.تازه بازم خیلیا هستن که ناراحت بشن.ولی مطمئن باش وقتی زندگی مشترکتون شروع بشه دیگه هیچ خبری از اینجور حرفا نیست

خدا کنه.

الهه(جون جون و گلم جون) سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 10:20 http://www.peivande26.blogfa.com

راسته که هر کی یه جور باید طعم مشکلات رو بچشه
یکی با خانواده شوهر ..یکی از خود شوهر..یکی از خودی و مامان خودش
همه جورش هست مستانه جون
چاره ای نیست جز صبر و هیچی نگفتن

براتون خوشحالم ..عکسای خونتوو بذار ببینیم خانومی
برای ما هم دعا کنید

خونه مون رو بچینیم بعد عکسهاش رو بذارم بهتر نیست؟

خانوم گلی سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 10:27 http://m-ylife.blogfa.com

مستانه جون امیدوارم این روزها هم بگذره به سرعت!

نعنا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 11:06

چه خوب

..خانومی.. سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 11:54

سلام عزیزم//مهم اینه که قلب تو راضیه..مهم واقعیتیه که تو زندگی تو جریات داره نه چیزی که اطرافیان تصور میکنند.با شهد عشق کتون همه چیز شیرین میشه..بوس

زهرا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 11:57 http://tarsimm.com

سلام مستانه جان. پستم دیشب مشکل داشت برای همین پاکش کردم، اما توی ریدر اومد. امروز درستش کردم توی وبم.
شاد باشی خانوم.

..خانومی.. سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 11:57

سلام عزیزم//مهم اینه که قلب تو راضیه..مهم واقعیتیه که تو زندگی تو جریات داره نه چیزی که اطرافیان تصور میکنند.با شهد عشق کتون همه چیز شیرین میشه..بوس

روشن سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 12:42

عزیزم مستانه جون میدونم نباید فضولی کرد ولی منم با تینا موافقم میدونی ممکنه الان فقط تنها کسی که داری ک باهاش دردودل کنی متینه ولی اینو بدون که بالاخره بعدها این ممکنه توی رابطه اش با خانواده ات تاثیر بزاره و خدایی نکرده موجب اختلاف بین خودتون وقتی ادم از خونه پدرو مادرش میره یه جورایی تعصبش بهشون بیشتر میشه عزیزم امیدوارم که همیشه همینطور خوب و خوش بمونید اما هیچکس از اینده خبر نداره یه حرفایی لازمه همیشه توی دل آدما بمونه اگر به جای مامان تو مامان متین این حرفها رو زده بود تو ناراحت نمیشدی بعدش باید به مامانت هم حق بدی یه جورایی الان تو داری میری و اون احساس میکنه که تو رو داره از دست میده خیلی وراجی کردم ولی چون دوست دارم گفتم بگم
یه مثلی هست که میگه : دوست میگه گفتم دشمن میگه میخواستم بگم

روشن جون واقعا ممنونم از راهنماییت.

نازی سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 13:14

سلام
منم با تینا موافقم
شاد باشی

دختربابایی سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 13:23 http://roshan1980.persianblog.ir

سلاممممممممممم :)
مامانتم بعد از مدتی که بری سر خونه زندگیت و ببینه که واقعن همه چی خوبه خیالش راحت میشه و دیگه از این حرفا نمیزنه.. نگران نباش عزیز دلم

یک دوست سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 14:51

ببخشید حمل بر فضولی نباشه اما با اینکه بنظر میاد طرفت ادم باجنبه ای هستش اما کاش اینارو اینجا نمی نوشتی . خب همسرت هم اینا رو میخونه و هر چقدر هم منطقی باشه ممکنه ته ته دلش حس بدی نسبت به مامانت ایجاد بشه که در اینده در روابطتون تاثیر جالبی نداره .

من قبل از اینکه اینا رو اینجا بنویسم مستقیما به متین گفته بودم.
نگران نباشین من و متین مامانم رو خوب می شناسیم و می فهمیم که این حرفهاش بیشتر تحت تاثیر دیگرانه برای همین هیچ کدوممون به دل نمی گیریم.

سحربانو سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 15:03 http://samo86.blogsky.com

واااااااااااااااااااای سلام مستانه جونم
خوبی عروس خانوم؟
عروسی کی هست ایشالا؟
واااااااااااااااااااااای مستانه جونم می خواد بره سر خونه زندگیه خودش.
اشکال نداره مستانه جون،خوب می کنی به دل نمی گیری.

۲۲ تیر

ایشالله به زودی تو و آقا محسنم سور و سات عروسی رو برپا می کنین.

×× دو کبوتر ×× الهام ×× سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 15:04

به نظر منم به همین رفتار خوبت ادامه بده . گذر زمان همه چی رو حل می کنه

آبینه سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 15:59 http://abineh.wordpress.com

وااای اینکه با خانواده همسرت مشکلی نداری واقعا یک نعمته و به جای اینکه برای حرف کسی در این مورد گریه کنی باید بیشتر خدا رو هم شکر کنی... ولی خانوم گلی وقتی آقا متین اینجا رو می خونه فکر نمی کنی که درست نباشه که حرفای مامانت رو در مورد خانواده اون نباید بنویسی؟؟؟ می دونم که تو و ایشون با هم خیلی صادق هستید ولی گفتن بعضی حرفا جایز نیست عزیزم...

داستان‌گو سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 19:56 http://Dastangooo.blogsky.com

سبک نگارش ساده و روانی داری و می‌شود تمام نوشته‌هات رو یک‌نفس تا ته خواند/.

روح زایی چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 07:25 http://www.roohzaee.persianblog.ir

سلام دوست عزیز
مرسی از ردپای سبزت.
آپم
منتظرتم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 14:34

چرا من پستو ندیدم؟؟؟؟
راستی خیلی خوشحال شدم که کارات داره تند تند و روبه راه پیش میره
تازشم خوشحالم که خانواده همسرت انقدر خوبن
فقط یه کوچولو تعجب کردم از مامانت
مامانت اینا با آقا متین رفتارشون خوب شده؟؟؟

دایی جان چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 17:22 http://sahel-.persianblog.ir

هیچ‌گاه ویترینی نداشته‌ام
تا دلم را در آن به نمایش بگذارم.
در قامت یک فروشنده دوره‌گرد عاشق تو شدم.
از این روست که تمام خیابانهای شهر
عشق مرا می‌شناسند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد