آرامش

 

یه حس خاصی دارم این روزا. یه آرامش مطلق و نامحدود.

حس یه مسافری که بعد از طی کردن یه راه طولانی و دشوار برگشته خونه‌اش.

حس یه مریضی که بعد از ساعتها درد کشیدن و بیداری کشیدن یهو دردش آروم می‌گیره.

حس یه نفر که بعد از مدتها نگرانی و چشم انتظاری به مقصودش می‌رسه.

 

دلیلش رو نمی‌فهمم. دلیل اینکه الان اومده سراغم رو نمی‌فهمم. اما تا می‌تونم خودم رو توی این آرامش غرق می‌کنم و ازش لذت می‌برم. 

 

حس می‌کنم این روزا بیشتر از هرچیزی به یه خواب درست حسابی نیاز دارم. بالاخره مسافری که این همه راه رو طی کرده خسته‌ است.

 

 

یه چیزی رو دوست دارم ازتون بپرسم و دوست دارم صادقانه بهش جواب بدین. اگه یه روزی بفهمین یه دوست که خیلی دوستتون داره و سرنوشتتون خیلی براش مهمه وبلاگتون رو می‌خونه، چه حسی پیدا می‌کنین؟ ناراحت و عصبانی می‌شین یا خوشحال؟ چه واکنشی نشون می‌دین و چه تصمیمی می‌گیرین؟ 

 

اگه می‌دونستم ناراحت نمی‌شی بهت می‌گفتم چقدر از اینکه مدتهاست می‌تونم اینجا باهات حرف بزنم خوشحالم . بهت می‌گفتم که دلم چقدر برات تنگ شده. بهت می گفتم که چقدر دوستت دارم.

نظرات 18 + ارسال نظر
مستانه یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 16:35 http://shahzadesharghi.blogfa.com

مستانه جونم خیلی خوشحالم که اینقدر آرامش داری. هر وقت وبلاگت رو می خونم کلی ذت می برم. حرفات یه جور آرومم می کنه.

من اگه بودم وبلاگ رو حذفش نمی کردم.
می ذاشتم بمونه. شاید اگه آدم کسی رو از صمیم قلب دوست داشته باشه خوشحالی عشقش خوشحالیه خودشه.

اگه دوست نداشته باشی که اون شخص از زندگیت چیزی بدونه چی؟

سایه یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 16:36 http://raahetaze.persianblog.ir

خوشحال میشدم که میخونه و عمق خوش بختیمو درک میکنه . چی بهتر از خوشحالی یه دوست که خیلی دوستت داره و دوستش داری

اگه دوست نداشته باشی که اون شخص از زندگی خصوصیت چیزی بدونه چی؟

الهام یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 17:09

البته که خیلی زیاد ناراحت میشدم

دزی یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 17:43

خوشحالم که انقدر آروم و پر از آرامشی
فکر می کنم دوست نداشته باشم حتی صمیمی ترین دوستم بدونه وبلاگم کجاست
چون می خوام بدون سانسور و راحت بتونم توش از همه چیزایی که ذهنم رو مشغول کرده بنویسم
همیشه که آدم از شادی هاش نمی نویسه
من اگه باشم به شخصه دوست ندارم

روشن یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 18:06

سلام مستانه جون من که حسابی حالم گرفته میشد چون دلم نمیخواد اونایی که از نزدیک می شناسمشون از همه زندگیم خبر داشته باشن اونوقت راحت نمیتونم همه چی رو بنویسم و دیگه تو خونه خودم احساس راحتی نمیکنم
راستی من برگشتم و آپ کردم عزیزم

زهرا یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 20:22 http://sookootez.blogsky.com/

دلیل واسه ناراحتی نداره..من که خوشحال هم می شم!!

مریم بانو یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 20:25

منم اگه باشم دوست ندارم...اما حذف نمیکنم وبلاگو...مثه همین وبلاگی که الان دارم

خیلی ها میخوننش و من کاری ندارم جز سانسور کردن!!!!!

مواظب خودت باش بـــــــانو

پت دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 00:09 http://chocoholic.persianblog.ir

هه لوووووووووو!
پا وارد میشود!
بستگی داره چه وبلاگی رو چه کسی میخونه!
مثلا وبلاگ خصوصی رو که معمولا هیچ کسی دوست نداره کس دیگه ای بخونه! هر کسی....
اما یه وبلاگ مثل پت و مت مهم نیست کدوم آشنا میخونه فکر کنم....
از طرفیم بستگی زیادی به مطالبش داره... من اگه مسائل شخصیه خودم رو توش بنویسم احتمالا خیلی دوست ندارم خیلی از مردم بخونن! بازم تاکید میکنم بستگی زیادی به شرایط داره!

خانومی دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 01:43 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

منم زیاد خوشحال نمیشدم چون بالاخره آدم راحت نیست و نمیتونه همه چیزو راحت بنویسه هر چی باشه اینجا جاییه واسه درد و دل اگه یه آشنا بخونه آدم معذب میشه

سمیه دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 08:34 http://www.somy1386.persianblog.ir

سلام عزیزم
واقعا خوشحالم که آرامی
راستی من اگه بدونم که یکی از دوستام وبلاگم را میخونه ناراحت می شم و وبلاگ را حذف میکنم دوست ندارم کسی که منو میشناسه وبلاگم رو بخونه.
موفق باشی

گل دختر دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 09:13

ناراحت میشدم چون مجبور بودم آدرس وبلاگمو عوض کنم.یا هیچ وقت دیگه تو وبلاگم راحت نبودم

دزی دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 09:47

تینا دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 10:21

سلام مستانه... آرامشت خوشحالم کرد دوستم...

تینا دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 10:41

نمیدونم واقعا ... احتمالا سعی میکنم مسائل خیلی خصوصی رو سانسور کنم یا به وبلاگ دیگه ای منتقل کنم ...

سایه دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 12:55 http://raahetaze.persianblog.ir

ممنون بابت تبریک. خوشحالم کردی

گلی روزانه های ما دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 13:44

من کلی خوشحال میشم!واقعا سورپرایز میشم!

الهه(جون جون و گلم جون) دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 14:22 http://www.26peivande26.blogfa.com

نههههه من اصلا دوست ندارم حتی صمیمی ترین دوستمم چیزی از عمق زندگیم بدونه و از احساسات خصوصیم با خبر بشه
ولی خب..اقدام به ترک نوشتن هم نمیکردم شاید کمی سانسور میکردم و مستقیم و شفاف توضیح نمیدادم

صبا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 12:50 http://sabadoost.blogfa.com/

وای .... من که سکته میکنم
دنیای واقعیت با مجازی خیلی فرق داره
طور دیگه رو آدم حساب میکنن
وای ... اصلا نمیتونم تصورش کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد