پابرهنه در میان!

 

دیروز خیلی دلم می‌خواست بیام اینجا و غر بزنم و به زمین و زمون گیر بدم. ولی از بدشانسی من بود، یا خوش شانسی شما، اینترنت بدجوری کُند بود و این امر میسر نشد.

بعد هم کم‌کم میزان غُرغُر توی خونم به سطح نرمال رسید و بنابراین شما از خوندن حجم معتنابهی حرفهای صد من یه غاز راحت شدین.



من و متین از بعد عید مجبور شدیم بعدازظهرها توی یه شرکتی کار کنیم، فقط به خاطر یه امضای ناقابل که چند وقت پیش زیر یه ورقه زدیم.

واقعاً مشکل حادی شده برامون. وسط این همه کاری که خودمون داریم چند روز در هفته‌مون هم اینطوری هدر می‌ره.

مامان خانومی که یک‌سره به من غر می‌زنه که این چه کاریه و چرا هر شب ساعت هشت و نه میای خونه؟ مگه نمی‌بینی چقدر کار داریم؟

 

ما هم این وسط گیر افتادیم و نه راه پیش داریم و نه راه پس.

 

دیروز وقتی رفتیم اونجا رئیسشون اومده بود بالا سرمون وایساده بود و تمام مدت زل زده بود به صفحه‌ی مانیتورمون. آخر سر هم گفت از فردا ما هر روز میایم بالا سرتون وایمیسیم و شما باید هرکاری که می‌کنین برای ما توضیح بدین.

بعد هم کلاً دیدگاه پروژه رو تغییر داد و گفت اصلاً از اول هدف ما این بوده که شما همه چیز رو به ما آموزش بدین وگرنه این کارایی که شما می کنین رو چندتا ابزار هم می‌تونه انجام بده.

 

خلاصه بحث آقاهه با متین بالا گرفته بود و به هیچ نتیجه‌ای هم نمی‌رسید. منم پابرهنه پریدم وسط بحثشون و گفتم به نظر من بحثتون به هیچ نتیجه‌ای نمی رسه و باید بگین آقای فلانی که واسط بین ما و شماست بیاد بشینه باهاتون حرف بزنه.

 

این رو که گفتم دیدم یهو آقاهه ساکت شد و از اتاق رفت بیرون. بعد شنیدم که زنگ زد به آقای فلانی و کلی چُقُلیمون رو کرد.

داشت به آقای فلانی می‌گفت که من و متین داریم مثل دو تا مرد با هم حرف می‌زنیم اون وقت این دختره خودش رو پرت می‌کنه وسط حرفمون.

تعجب کردم. از اینکه یه آدمی با یه همچین سمتی این طوری رفتار می‌کنه. عین یه بچه بهش برخورده و حالا داره به بزرگترش شکایت می‌کنه.

 

البته قبلا هم رفتارهای اینجوری از آدمهایی که ظاهر درست و حسابی و سمتهای مهمی دارند دیده بودم.

یه نمونه­اش توی مجلس. گاهی وقتها که من از رادیو جلسات مجلس رو گوش می‌دم، واقعاً فرقی با یه دبستان پسرونه احساس نمی‌کنم.

نماینده‌ها عین بچه‌ها شلوغ می‌کنن و یکی باید ساکتشون کنه. مثل بچه‌ها با هم دعوا می‌کنن و یکی باید از هم جداشون کنه. با هم قهر می‌کنن و مجلس رو ترک می‌کنن، یکی باید بره آشتیشون بده و برشون گردونه.

 

( راستی تا یادم نرفته، مجلس نو مبارک!     )



داشتم از شرکت می‌گفتم. خلاصه قرار شد چهارشنبه یه جلسه تصمیم‌گیری داشته باشیم و به یه نتیجه‌ای برسیم. حالا من هی به متین اصرار می‌کنم که توی این جلسه همه چیز رو بپیچونه و بگه ما این پروژه رو انجام نمی‌دیم، ولی متین قبول نمی‌کنه و می‌گه این همه زحمتی که کشیدیم هدر می‌ره.

 

نظرات 11 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 10:19 http://raahetaze.persianblog.ir

انشاالله هر چی که به صلاحتونه همون پیش بیاد

متین سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 10:30 http://baadbadak.blogsky.com

جالب اینجاس که برگشته به من میگه از طرف من از خانوم عذرخواهی کنید که من ناراحت شدم؟؟!؟

خانوم گلی سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 10:49 http://m-ylife.blogfa.com

سلام مستانه جون...
مگه نمی دونی؟بعضی از آقایون خیلی بهشون بر می خوره وقتی حس می کنن یه خانومی حتی یه سر سوزن ازشون بالاتره!
مستانه لیست کارایی که باید انجام بدی رو تهیه کن و برای هر کدوم یه زمان و روز تایین کن.اینطوری از بلاتکلیفی هم درمیای.نذار برای اون آخرا که استرسش آدمو اذیت می کنه.به همه کارات می رسی من مطمئنم فقط اگه یه هفته زودتر کارات تموم شده باشه دیگه حسابی خیالت راحته.یه برنامه ریزی می خواد فقط.

مریم سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 14:09 http://MAYJOON.BLOGFA.COM

وای کار زوری اونم به رغم میل باطنی... خدا بهتون صبر بده...

صبا سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 14:34 http://www.hichkare.wordpress.com

حق با متینه پروژه رو باید تموم کنید وگرنه تموم زحماتتون هدر میره
یه طوری رفتار کن که انگار این آقاهه رو نمیبینی
امیدوارم موفق باشی خانومی.

تینا سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 15:27 http://asemoone-tina.persianblog.ir

ای وااااااااااااااااای خدا به دور ... مستانه خانوم چشمم روشن ... توی ضعیفه (!) چطور جرات کردی بپری وسط فرمایشات یک مرررررررررررررررد (این مرد از ته گلو با ابهت یک شیر خوانده شود)

پت سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 16:36 http://chocoholic.persianblog.ir

فکر کنم ما همون بچه های کوچیک هستیم که تصور میکنیم بزرگ شدیم...

عسل سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 18:11 http://ilbra.persianblog.ir

آخ که بعضی ها چقدر تو محیط کار می رن رو اعصاب آدم اما زیاد جدی نگیر. منم فکر کنم حق با متین باشه کارتون رو تا آخر بکنین.

مونی سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 22:18

آخ که چقدر دلم برات تنگ شده بود . شمارش معکوس رو برای همخونه شدنت شروع کنیم مستانه جون ؟

نه بابا!‌ من استرس می گیرم.

نارنجدونه چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 01:04

مجلس نو شما هم مبارک باشه تازشم

خانوم خونه چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 08:52 http://www.tarhi-no.blogfa.com

راست میگه دیگه چه معنی داره تو کارای مررررردونه دخالت کنی؟ها؟اصلا چه معنی داره زن کنه؟
برو بشین خونت آشپزی تو بکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد