خواب روشن

 

دیشب خسته­ ی خسته رسیدم خونه و لباسهام در آوردم و ولو شدم روی تخت.

 

مامان اومد و پرسید:"چه طوری؟ بهتر شدی؟"

 

گفتم:‌ "آره. خوبم."

 

بهش نگفتم که رفتم دکتر و دو تا آمپول زدم و کلی قرص و دوا گرفتم. دلیلی نداشت بیخودی نگرانش کنم.

 

پرسید: "چی کار کردی؟ چیزی خریدی؟"

 

بهش گفتم که کارتهامون رو سفارش دادیم و کت شلوار متین رو هم خریدیم.

 

عکس کارت و کت شلوار رو توی موبایلم بهش نشون دادم و قیمتها رو هم گفتم. راضی به نظر می‌رسید.

 

خیلی تشنه بودم. اما آب نمی‌تونستم بخورم. دلم می‌خواست به مامان بگم برام شربت خاکشیر درست کنه ولی نگفتم، نگران می‌شد. خودم هم نای بلند شدن نداشتم.

 

کم کم چشمهام داشت گرم می‌شد. تصاویر عجیبی از جلوی چشمهام رد می‌شد.

 

پیش دانشگاهی بودیم. من و سپیده روی یه نیمکت نشسته بودیم و سارا و فاطمه روی نیمکت پشتی بودند. داشتم از تجربیاتی که موقع کت شلوار خریدن به دست آورده بودم براشون می‌گفتم.

 

خواب نبودم. اما بیدار هم نبودم. فقط یه تماشاچی بودم. می‌فهمیدم که این تصویر با اون حرفها همزمان نیستند. می‌دونستم که اون تصویر مال گذشته است و این حرفها مال الان. اما تماشای این صحنه­ها بعد از پنچ شش سال کلی برام لذت‌بخش بود.

 

مامان صدام کرد که برم شام بخورم. همه‌ی تصاویر محو شد.

 

جواب مامان رو ندادم. خودم رو زدم به خواب.

 

توی یه مهمونی بودم. فکر می‌کنم افطاری بود. آش و زولبیا بامیه و ... علی داشت باهام حرف می‌زد. داشت درباره ی متین می‌پرسید. مثل همیشه نگرانم بود. نگران اینکه چه سرنوشتی در انتظارمه.

 

دیگه چیزی از حرفهاش نمی‌فهمیدم. فقط تصویر چشم‌های مهربونش رو می‌دیدم که کم کم داشت کمرنگ و کمرنگتر می‌شد...

نظرات 29 + ارسال نظر
فیروزه سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 09:30

زهرا .م سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 09:44 http://setarehayezamini.blogsky.com

به سلامتی .
ان شاءا...خوشبخت به پای هم پیر شید

ممنونم

خانوم گلی سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 09:48 http://m-ylife.blogfa.com

انشااله خیره خانومی...
مستانه تو دیروز کارت سفارش دادی؟ما هم همینطور!!!از کجا؟ندیدمت آیا؟!

طرفهای بهارستان. نمی دونم شاید همدیگه رو دیده باشیم.

سایه سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 09:49 http://raahetaze.persianblog.ir

مستانه جون بهتری ؟؟؟/

بهترم عزیزم.

خانمه سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 10:16 http://he-and-she.blogfa.com/

ما نبودیم تو خوابت و مهمونا و دوستا و اینا

صبا سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 10:26 http://www.hichkare.wordpress.com

من سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 11:25 http://you-and-me.blogfa.com

سلام مستانه جون
من اولین باره که میام اینجا
داشتم آرشیوتو می خوندم که رسیدم به عشق ملس قسمت هشتمش باور کن خط آخرش رو که خوندم دهنم ۵ سانت باز شد
اولا خیلی قشنگ نوشتی و دوما سرنوشتتون خیلی خیلی جالب به هم گره خورده
از ته دل آرزو میکنم خوشبخت بشید .

من سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 11:41 http://you-and-me.blogfa.com

ببخشید هفتمش بود (اشتباه لپی بود )

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 12:46

سلام عزیزززززززززززززززززم
مبارک باشه کم کم دیگه داریم به روزهای حساس نزدیک میشیم.
الاااااااااااهی....مریض شدی؟ الان در چه حالی؟ شکر خدا بهتری مگه نه

آره خدا رو شکر بهترم

پت سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 12:54 http://chocoholic.persianblog.ir

به به!‌مبارک باشه! پس به سلامتی تو کت شلوار خریدن متبحر شدی!

:)

خانوم گلی سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 12:56 http://m-ylife.blogfa.com

حتما دیدم.مبارکه

مونی سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 13:00

سلام مستانه جونم . آدرستو گم کرده بودم . خدا بد نده ؟‌چی شده ؟ الان بهتری ؟

تقصیر من بود که برات پیام نمی ذاشتم. آره مونی جون. بهترم

من سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 14:08 http://you-and-me.blogfa.com

من بالاخره کل وبلاگت رو خوندم ( با اجازه ) چرا آنچه گذشت قسمت شانزدهم نداشت ؟
موفق باشی
من با اجازه لینکت می کنم .

کلش رو؟؟؟؟؟؟
چه جوری این کار و کردی؟؟؟؟؟

تازه قسمت دوازدهم هم نداشت. به دلایلی برشون داشتم.

من سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 14:31 http://you-and-me.blogfa.com

قربون شکلت از ساعت ۱۰ تا حالا کارو بارو تعطیل کردم دارم وب تو رو می خونم . ماشاا... ۶ ماهه ولی ۵۰۰ صفحست
قسمت دوازدهم و نفهمیدم ولی شانزدهمه خیلی مشهود بود

روزانه های من و علیرضا سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 14:45 http://doonyaye-man.blogfa

مستانه تو که پیش من نمایی من هم همش پیغام میدم ولی مبارک باشه با اینکه قهر هستم برای دل نازت میگم مبارک باشه برو حالش رو ببر عزیزم

روزانه های من و علیرضا سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 15:02 http://doonyaye-man.blogfa

فرنوش سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 15:11

منم یه بیماری عجیب گرفتم... سردرد وحشتناک و بی اشتهایی... نگران نباش ... شاید به خاطر فشارای عصبیه پیش از ازدواجه... ایشالله خوب می شی... ماه می شی ... عروس می شی آخخخخخ سرم

فرنوش جان حتما برو دکتر

تینا سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 15:16

منم! راستی داره تموم میشه خوندن نوشته هات ... چقدر سختی کشیدید ... امیدوارم همش به بهترین شکلش جبران شه توی زندگیتون

من . من سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 15:27 http://www.2taman.persianblog.ir/

چرا یادم رفته بود بهت سر بزنم؟؟؟؟؟؟ واقعا یادم رفته بودا!!!!!!! همه رو خوندم علی کیه؟ بعدشم اینکه الان حالت خوبه؟ بهتری؟
من عاشق اون چند دقیقه ی خواب هستم اون چند دقیقه که معلوم نیست خوابی یا بیدار تو یه جور خلسه ای انگار!!! سعی میکنم خودم رو بیشتر تو این وضعیت نگه دارم

طنین سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 15:44 http://asalioman.blogsky.com

قربونت برم من خانومی تو دار چقدر افکارت آشفته شده دختر چه خوابای عجیبی می بینی

فلفل بانو سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 15:59 http://jayejadidma.persianblog.ir/

علوسم مگه ملیض میشه

تینا سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 18:19

به سلامتی مبارک باشه

صبورا سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 20:51 http://saboorajanam.prsianblog.ir

سلام خانومی
الان خوبی؟
امان از این استرس و مشغله شیرین قبل عروسی

مریم پاییزی سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 23:16 http://man0o-del.blogfa.com

اینا توهمات فانتزی دم عروسیه ها

نارنجدونه چهارشنبه 22 خرداد 1387 ساعت 02:06

انشالله که خیره عروووووووووووووووووس

´°●¤◦( دزیره )◦¤●°` چهارشنبه 22 خرداد 1387 ساعت 02:06 http://desiree.blogfa.com/

مبارکه عزیزم

ایشالله تعبیر خوابت خیر باشه حالت هم زود زود خوب بشه

بوس

روشن چهارشنبه 22 خرداد 1387 ساعت 08:25

سلام فکر کردم خواب منو دیدیاما بسی اشتباه میکردم

تینا چهارشنبه 22 خرداد 1387 ساعت 09:54

سلام ... علی!! نمیدونم چی بگم... تعریف کردن این رویا برای من هم چیزهایی رو زنده کرد... راستی ۹۳ رو هم دیدی؟

آره. دیدم.

دزی چهارشنبه 22 خرداد 1387 ساعت 11:36

خیر باشه گلم خدا بد نده
یه مقدار مواظب خودت باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد