سفر


دست هادی توی دستمه، دستش رو گذاشته توی دستم که توی شلوغی فرودگاه گم نشه. خیلی آروم راه می‌ره و بر خلاف همیشه هیچ اثری از شیطنت توش نیست. لطافت پوستش رو زیر انگشتهام حس می‌کنم و آروم با انگشتم دستش رو نوازش می‌کنم.


متین یک کمی جلوتر دستش رو انداخته رو شونه‌ی مامانش و باهاش راه می‌ره.


موقع خداحافظیه. مامان و بابای متین همه رو می‌بوسن و خداحافظی می‌کنن. اول بزرگترها رو و بعد بچه‌ها رو. متین و خواهراش گریه می‌کنن. خیلی دلم می خواد برم یه گوشه‌ای پیدا کنم و یه دل سیر گریه کنم.


موقعی که مامان و بابا رفتن مکه فکر کردم اشکهام از دلتنگیه. موقعی که مریم رفت مکه بازم فکر کردم اشکهام به خاطر دل تنگیه. ولی حالا حس می‌کنم اشکهام از دلتنگی برای نفس کشیدن توی هواییه که هیچ جای دیگه پیدا نمی‌شه. هوای مکه. هوای مدینه.



هادی دستش رو از دستم جدا می‌کنه و می ره توی بغل بابابزرگش. وقتی برمی‌گرده و دوباره دستش رو توی دستم می‌ذاره اشکهاش دستم رو خیس می‌کنه و من مبهوت نگاهش می‌کنم. مبهوت از اینکه هادی چهارساله برای چی گریه می‌کنه.


تا قبل از بیست سالگی، یعنی تا قبل از اینکه محمد پسرعموم به دنیا بیاد من هیچ حسی نسبت به بچه‌ها نداشتم. نه من می‌رفتم طرفشون و نه اونا میومدن طرفم. اما وقتی محمد رو برای اولین بار بغل کردم و فقط توی بغل من خندید یه حس جدید رو تجربه کردم. با اینکه اونا اصفهان بودن و ما تهران و سالی یکی دوبار همدیگه رو می‌دیدیم اما محمد هیچ وقت با من غریبی نکرد و همیشه بغل کردنش من رو پر از آرامش کرد.



محمد بزرگ شد و بچه‌های دیگه‌ای به فامیل ما اضافه شدن و من هربار این حس رو با شدت بیشتری تجربه کردم.


موقعی که با متین ازدواج کردم یه غریبه بودم که به خونواده‌شون اضافه شدم ولی بچه‌های خواهرا و برادرای متین خیلی زود، شاید خیلی زودتر از ماماناشون با من ارتباط برقرار کردن.


بابای متین ساکش رو دستش می‌گیره و از در حجاج می ره تو. مامان متین هنوز داره خداحافظی می کنه. به شوخی به متین می‌گم به مامانت بگو دعا کنه خدا یه بچه‌ی خوب بهمون بده. متین بدجوری بهم چشم غره می‌ره و می‌گه ایشالله وقتی خودمون رفتیم دعا می‌کنیم.


نظرات 28 + ارسال نظر
باتو دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 09:53

خودتون انشاالله عزم مکه بشین دوتایی .

مداد سیاه دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 10:37 http://www.blackpencil.blogfa.com

لازم به رفتن نیست از همین جا هم می تونی دعا کنی... یه دعای خالص...

بهاره دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 11:27 http://rouzmaregiha.blogsky.com

جاشون خالی نباشه اگه از ته دل عا کنی زودی حاجتت برآورده میشه... من دعا میکنم تو هرچه زودتر بری مکه تو هم برای من دعا کن باشه؟

طنین دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 11:29 http://asalioman.blogsky.com

جاشون خالی نباشه خانومی.انشاالله قسمت خودتون

سیندخت دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 11:47 http://sindokhtane.blogfa.com

منم گریه کردم...راست میگی گریه ی دلتنگی نیست...منم اون هوا رو می خوام...

تینا دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 11:52

بروزم...

دلم یک هوای پاک میخواد مستانه... هرکجا که باشه...

فیروزه دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 11:54

جاشون سبز ... ایشالا سفرشون بی خطر باشه و اعمال رو به خوبی انجام بدن ...
ایشالا خیلی زود قسمت خودت و متین بشه

ساچلی دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 12:11 http:// sacheli.blogfa.com/

منم دلم اون هوا رو می خواد اون حس و حال که همه ازش می گن.
یه استادی داشتیم که می گفت اگه سوره نبا ((عم یتسایلون))رو هر شب بخونید سال بعد می رید مکه.مدتی خوندم ولی ادامه ندادم.انشاالله که خدا قسمت تو و آقا متین می کنه و می رید . شما لایق این سفرید

.×. عسل خاطره ها .×. دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 13:47

ان شاءاله قسمت خودتون بشه عزیزم

خانومی دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 14:09 http://www.khoneye-ma.blogfa.com/

ایشالا قسمت خودتون بشه دو تایی برید و کلی دعاهای قشنگ کنید

وحیده دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 14:36 http://felan weblog nadarim!

امتحان های ثلث سومِ کلاس سومم بود که مامان اینام رفتن مکه. من و آبجی و داداش کوچیکه که سه سالش بود تنها بودیم(البته بین عمه ها!!) یادمه وقتی بابامو بعد از یک ماه کچل تو فرودگاه دیدم گریه ام گرفت!!

یادش به خیر....

دزی دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 15:23

سلام عزیزم
امیدوارم زودی قسمت خودتتون بشه
و امیدوارم خدا یه بچه خوب هم بهتون بده به زودی

عسل دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 15:24 http://ilbra.persianblog.ir

منم عاشق بچه ها هستم. در مقابل بچه هیچ مقاومتی از خودم ندارم.

نهال دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 23:25

ایشالله هم مکه میرید هم یه بچه ی فوق العاده مثل خودتون نصیبتون میشه...

نارنجدونه سه‌شنبه 5 آذر 1387 ساعت 00:25

ایشالله که این دفعه قسمت شما میشه حاج خانوم

نینا سه‌شنبه 5 آذر 1387 ساعت 11:28

سلام مستانه عزیز. مدت زیادی هست وبلاگ شما را میخونم واز طریق شما با دوستان دیگه هم آشنا شدم.
انشا الله این حس زیبای بودن در بهترین نقطه عالم را با همسر گرامی تجربه کنین.
شادی بهانه ایست برای زندگی ٰ زندگی پربهانه ای داشته باشید

تینا سه‌شنبه 5 آذر 1387 ساعت 11:36

خوبم رفیق مهربون.... خوبتر از اونچیزی که از خودم انتظار داشتم

دزی سه‌شنبه 5 آذر 1387 ساعت 13:54

سودا سه‌شنبه 5 آذر 1387 ساعت 17:52 http://saoda.persianblog.ir

سلام!
وبلاگ قشنگ و متنوعی داری. وقت داشتی یک سری به من بزن!

حسن اجرایی چهارشنبه 6 آذر 1387 ساعت 02:53

سلام
برای نشریه الکترونیکی وبلاگ‌نویسی شماها، می‌خوام یه گزارش از چهار نفر از وبلاگ‌نویس‌های بلاگ‌اسکایی تهیه کنم.
چهار تا سوال دارم.
1. بزرگ‌ترین حسن و عیب سرویس بلاگ‌اسکای؟
2. بیشترین وبلاگ‌هایی که می‌خونی هم‌سرویس‌های خودت هستند یا از سرویس‌های دیگه؟ چرا؟
3. چرا توی سرویس‌های خارجی نمی‌نویسی؟
4. اگه بخوای از این سرویس بری بیرون کجا می‌ری؟ چرا؟
اگه ممکنه جواب این سوال‌ها رو در اولین فرصت بدید و به این ایمیل ارسال کنید: fateh.prs@gmail.com
گزارش پایانی، یه چیزی می‌شه شبیه به این: http://shomaha.ir/no3/post-10.html

ممنونم.
بی‌زحمت این کامنت رو خصوصی کنید

من و من چهارشنبه 6 آذر 1387 ساعت 10:54 http://www.2taman.persianblog.ir/

ایشالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
نظرتدر مورد یه دوقلوی دختر و پسر چیه؟ جنستون هم جور میشه

شیما چهارشنبه 6 آذر 1387 ساعت 11:56 http://just-a-day.blogsky.com

سلام مستانه جان...
ایشالله زود زود بیای بنویسی عازم سفر مکه هستی و دیگه دلتنگش نیستیییی...بعدش هم یه نی نی ناز گل مامانی بیاد و زندگیتونو بیش از همیشه شیرین کنه البته با اجازه ی جناب آقای متین...
همیشه شاد و آروم باشی عزیزم

دختر بابایی چهارشنبه 6 آذر 1387 ساعت 22:41 http://roshan1980.persianblog.ir

سلامممممممممممم:)
خب شما که به سلامتی اسمتون در اومده و ایشالا به زودی خودتون میرین.. وقتی رفتی دور از چشم متین دعا کن خدا «خیلی زود» یه بچه «خیلی خوب» بهتون بده

شاذه پنج‌شنبه 7 آذر 1387 ساعت 13:11 http://shazze.blogsky

هیییییییی موسم حج که میرسه دلم بدجوری می گیره...

سحربانو پنج‌شنبه 7 آذر 1387 ساعت 14:35 http://samo86.blogsky.com

ایشالا شما هم می رین مستانه جون.

مینا(روز بارونی) پنج‌شنبه 7 آذر 1387 ساعت 15:14 http://baraneshghemane.blogfa.com

ایشالله روزی خودتون و همه عاشقا
و ایشالله که هر چه زودتر بچه ی خودتو بغل کنی
عزیز من آپم خوشحال میشم بیای

نوشا جمعه 8 آذر 1387 ساعت 17:04 http://mannosha.blogfa.com

مامان بابای مهربون هم امشب میرن ... خوش به حال همه ی اینایی که رفتن ...

خدا قسمت خودتون کنه ...همچینین یه نی نی گولوی نازنین

تینا شنبه 9 آذر 1387 ساعت 09:55

جانم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد