دروغ شب یلدا


متین نمازش رو خوند و اومد زیر پتو. ساعت یه ربع به هفت بود و می‌دونستم اگه بخوابه طبق معمول همیشه دیر می‌رسیم شرکت.

راه خونه تا شرکت ده دقیقه بیشتر نیست، اما حداقل 45 دقیقه طول می‌کشه تا صبحونه‌مون رو بخوریم و آماده بشیم.


- متین کی بیدارت کنم؟

- هفت و نیم.
- دیگه نمی‌رسیم صبحونه بخوریما!
- باشه، عیبی نداره.


ساعت رو می‌ذارم روی هفت و نیم و می‌رم پیشش دراز می‌کشم. خوابم نمیاد. کتابم رو برمی‌دارم و یکی دو فصل دیگه‌ش رو می‌خونم. کم‌کم ارتباطم باهاش برقرار شده و از خوندنش لذت می‌برم.


ساعت هفت و ربعه. حوصله‌ام سر رفته. دلم می‌خواد متین بیدار شه و بریم.


موبایلش رو برمی‌دارم و یک کمی باهاش ور می‌رم.


و یه فکر پلید


ساعت موبایلش رو یه ربع می‌کشم جلو. ساعت خونه رو هم.


ساعت زنگ می‌زنه و متین بیدار می‌شه و آماده می‌شیم.


شیشه‌ی ماشین یخ زده. متین تمیزش می‌کنه و من فرصت پیدا می‌کنم ساعت ماشین رو هم یه ربع ببرم جلو.


یه ربع به هشت می‌رسیم شرکت. زودتر از هر روز.


فقط مونده ساعت کامپیوتر متین که اگه بتونم اون رو هم ببرم جلو متین دیگه هیچ وقت به درستی زمانی که ساعتهاش نشون می‌دن، شک نمی‌کنه.


*   *   *


شنبه است و طبق معمول شنبه‌ها، متین دیر میاد خونه.


انارها رو دون کردم و آجیلها رو توی ظرف چیدم. گلها رو گذاشتم رو میز و شمع رو روشن کردم و منتظر متینم.



ساعت نه رو نشون می‌ده که متین می‌رسه. ساعت نه رو نشون می‌ده ولی متین امشب یه ربع زودتر از تمام شنبه‌ها رسیده خونه و ته دل من قند آب می‌شه.


- متین امروز هیچ تغییری حس نکردی؟


سرتاپام رو برانداز می‌کنه و بعد نگاهش دور تا دور خونه می‌چرخه.


- امروز هیچ چیزی به نظرت عجیب نیومد؟


یک کمی فکر می‌کنه و می‌گه نه.


- امروز با زمان مشکلی پیدا نکردی؟


یهو همه چیز رو می‌فهمه و شروع می‌کنه به خندیدن و تهدید کردن و بعد تعریف می‌کنه که چند بار دیده ساعتی که رادیو جوان اعلام می‌کنه با ساعت ماشین و موبایلش نمی‌خونه ولی عوض اینکه به ساعتهای خودش شک کنه، به رادیو جوان شک کرده و فکر کرده این کارشون یه چیزیه تو مایه‌های دروغ شب یلدا! 


نظرات 23 + ارسال نظر
معلمی از بهشت یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 11:33 http://soular.blogfa.com

منم ساعت های خونه رو پنج دقیقه کشیدم جلو این پدر و پسر بجنبن.

فلفل بانو یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 11:47 http://jayejadidma.persianblog.ir/

حال کردممممممممممممممممم در حد حیولااااااااااااااااااااا

خاطره یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 11:55 http://khaterehkh.blogsky.com

به به
یادمون دادی همین کارو رو با همسر جانم بکنم

نینا یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 12:46

اووووووووووو من اینقد این کارو واسه خواهرم که با هم میخواستیم مدرسه بریم میکردم اون موقع ها هم که نه رادیو جوانی بود نه پیام ما بودیم و یه موج رادیو که معمولا هم آژیر قرمز میکشید .
یادش بخیر مدرسه

متین یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 13:25

به این میگن بدآموزی مجازی تحت وب!

مانا یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 14:24

با متین موافقم

بهاره یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 15:24 http://rouzmaregiha.blogsky.com

عجب ایده ی جالبی... پس منم از این به بعد همین کار و با همسرم انجام میدم تا بلکه اونم کمی بیشتر تو کاراش عجله کنه

خانوم خونه یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 15:56 http://www.tarhi-no.blogfa.com

چقد بلاییییییی مستانه بیچاره متیییین

ساعت پنج عصر یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 17:48 http://www.bilas.blogfa.com

ارزش خواندن را داشت

هانا یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 19:10 http://hapyland.wordpress.com

ایده ی جالبیه.این عکسه تو پستت چه قشنگه

دختر بابایی یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 21:07 http://roshan1980.persianblog.ir

سلامممممممممممم:)
کجاش بدآموزیه متین خان؟ به این میگن آموزش آزاد زندگی البته از راه دور!

عماد یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 21:50

اول : چرا اینجا همه اسمها اسم مونثه؟! نکنه مجلس زنونس و ما اشتباه ...!
دوم:من یه بار اینکارو کردم اما نه ده دقیقه یا یه رب ! ۲ساعت کشیدیم جلو چون زمستون بود رفیقمون بجای اینکه ۶ صبح که هوا تاریکه بره سر کار بیچاره ۴ رفت !نیم ساعت بعد که دید حتی کشیک سگای ولگرد هم تموم شده و هیچ جنبنده ای تو خیابون نیس در حالیکه ما از شدت خنده روده هامون گره خورده بود !یه اسکلت یخ زده که از گوشاش دود و از چشاش خون میومد از در اومد تو...
ادامه ی این ماجرا همونقد ترسناکه که کشته شده کاپیتان تو قسمت اول LOST..

باتو دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 12:37 http://www.batotaeshgh.blogfa.com

تازه متین باید خوشحالم باشه که یه ربع زودتر از کار نجاتش دادی و به کانون گرم خانواده رهسپارش کردی

روزانه های ما دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 13:35

ای ول!

دزی دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 14:19

واااای دختر تو چقدر شیطووووووونی

خانومی دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 16:32 http://khanoomi.blogsky.com

این کار رو قوقول تو خونه کرده البته هر دومون می دونیم تا صبح حه دیر نریم ولی همیشه خدا هم من زودتر از هشت و نیم یا یک ربع به نه زودتر کارت نمی زنم

زهرا دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 20:05 http://sookootez.blogsky.com

چه با حال!! این میتونه یه سنت بشه و تو روزهای ملی مون ثبت بشه به نام مستانه!!

مونا دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 21:28

کارت خیلی جالب بود...
ممنون از لینکت

علی کرمی دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 23:41 http://dardedoran.blogsky.com

بابا تو دیگه کی هستی؟

رنگین کمون سفید سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 00:52 http://whiterainbow.persianblog.ir

امیدوارم صد سال از زندگیتون بگذره و تو هر شب با شمع و گل منتظر اومدن متین باشی!!
حالا یه ربع این ور اونورش مهم نیست!

هاله سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 13:46 http://mohammadandhaleh.blogfa.com/

عالی بود
میمیرم واسه این شیطونی ها

عسل سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 14:58 http://ilbra.persianblog.ir

چه خوب که متین یک ربع زود رسیده خونه. آدم وقتی عاشق و منتظره تک تک ثانیه ها براش ارزش دارن.

شمع سحر سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 15:56 http://bahareomr-2.blogfa.com

از دست شیطونی های تو دختر بلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد