متین نمازش رو خوند و اومد زیر پتو. ساعت یه ربع به هفت بود و میدونستم اگه بخوابه طبق معمول همیشه دیر میرسیم شرکت.
راه خونه تا شرکت ده دقیقه بیشتر نیست، اما حداقل 45 دقیقه طول میکشه تا صبحونهمون رو بخوریم و آماده بشیم.
- متین کی بیدارت کنم؟
- هفت و نیم.
- دیگه نمیرسیم صبحونه بخوریما!
- باشه، عیبی نداره.
ساعت رو میذارم روی هفت و نیم و میرم پیشش دراز میکشم. خوابم نمیاد. کتابم رو برمیدارم و یکی دو فصل دیگهش رو میخونم. کمکم ارتباطم باهاش برقرار شده و از خوندنش لذت میبرم.
ساعت هفت و ربعه. حوصلهام سر رفته. دلم میخواد متین بیدار شه و بریم.
موبایلش رو برمیدارم و یک کمی باهاش ور میرم.
و یه فکر پلید
ساعت موبایلش رو یه ربع میکشم جلو. ساعت خونه رو هم.
ساعت زنگ میزنه و متین بیدار میشه و آماده میشیم.
شیشهی ماشین یخ زده. متین تمیزش میکنه و من فرصت پیدا میکنم ساعت ماشین رو هم یه ربع ببرم جلو.
یه ربع به هشت میرسیم شرکت. زودتر از هر روز.
فقط مونده ساعت کامپیوتر متین که اگه بتونم اون رو هم ببرم جلو متین دیگه هیچ وقت به درستی زمانی که ساعتهاش نشون میدن، شک نمیکنه.
شنبه است و طبق معمول شنبهها، متین دیر میاد خونه.
انارها رو دون کردم و آجیلها رو توی ظرف چیدم. گلها رو گذاشتم رو میز و شمع رو روشن کردم و منتظر متینم.
ساعت نه رو نشون میده که متین میرسه. ساعت نه رو نشون میده ولی متین امشب یه ربع زودتر از تمام شنبهها رسیده خونه و ته دل من قند آب میشه.
- متین امروز هیچ تغییری حس نکردی؟
سرتاپام رو برانداز میکنه و بعد نگاهش دور تا دور خونه میچرخه.
- امروز هیچ چیزی به نظرت عجیب نیومد؟
یک کمی فکر میکنه و میگه نه.
- امروز با زمان مشکلی پیدا نکردی؟
یهو همه چیز رو میفهمه و شروع میکنه به خندیدن و تهدید کردن و بعد تعریف میکنه که چند بار دیده ساعتی که رادیو جوان اعلام میکنه با ساعت ماشین و موبایلش نمیخونه ولی عوض اینکه به ساعتهای خودش شک کنه، به رادیو جوان شک کرده و فکر کرده این کارشون یه چیزیه تو مایههای دروغ شب یلدا!
منم ساعت های خونه رو پنج دقیقه کشیدم جلو این پدر و پسر بجنبن.
حال کردممممممممممممممممم در حد حیولااااااااااااااااااااا
به به
یادمون دادی همین کارو رو با همسر جانم بکنم
اووووووووووو من اینقد این کارو واسه خواهرم که با هم میخواستیم مدرسه بریم میکردم اون موقع ها هم که نه رادیو جوانی بود نه پیام ما بودیم و یه موج رادیو که معمولا هم آژیر قرمز میکشید .
یادش بخیر مدرسه
به این میگن بدآموزی مجازی تحت وب!
با متین موافقم
عجب ایده ی جالبی... پس منم از این به بعد همین کار و با همسرم انجام میدم تا بلکه اونم کمی بیشتر تو کاراش عجله کنه
چقد بلاییییییی مستانه بیچاره متیییین
ارزش خواندن را داشت
ایده ی جالبیه.این عکسه تو پستت چه قشنگه
سلامممممممممممم:)
کجاش بدآموزیه متین خان؟ به این میگن آموزش آزاد زندگی البته از راه دور!
اول : چرا اینجا همه اسمها اسم مونثه؟! نکنه مجلس زنونس و ما اشتباه ...!
دوم:من یه بار اینکارو کردم اما نه ده دقیقه یا یه رب ! ۲ساعت کشیدیم جلو چون زمستون بود رفیقمون بجای اینکه ۶ صبح که هوا تاریکه بره سر کار بیچاره ۴ رفت !نیم ساعت بعد که دید حتی کشیک سگای ولگرد هم تموم شده و هیچ جنبنده ای تو خیابون نیس در حالیکه ما از شدت خنده روده هامون گره خورده بود !یه اسکلت یخ زده که از گوشاش دود و از چشاش خون میومد از در اومد تو...
ادامه ی این ماجرا همونقد ترسناکه که کشته شده کاپیتان تو قسمت اول LOST..
تازه متین باید خوشحالم باشه که یه ربع زودتر از کار نجاتش دادی و به کانون گرم خانواده رهسپارش کردی
ای ول!
واااای دختر تو چقدر شیطووووووونی
این کار رو قوقول تو خونه کرده البته هر دومون می دونیم تا صبح حه دیر نریم ولی همیشه خدا هم من زودتر از هشت و نیم یا یک ربع به نه زودتر کارت نمی زنم
چه با حال!! این میتونه یه سنت بشه و تو روزهای ملی مون ثبت بشه به نام مستانه!!
کارت خیلی جالب بود...
ممنون از لینکت
بابا تو دیگه کی هستی؟
امیدوارم صد سال از زندگیتون بگذره و تو هر شب با شمع و گل منتظر اومدن متین باشی!!
حالا یه ربع این ور اونورش مهم نیست!
عالی بود
میمیرم واسه این شیطونی ها
چه خوب که متین یک ربع زود رسیده خونه. آدم وقتی عاشق و منتظره تک تک ثانیه ها براش ارزش دارن.
از دست شیطونی های تو دختر بلا