کجا، کی، چه جوری؟


هر دو سه روز یه بار تقویم رو برمی‌دارم و ورق می‌زنم و به بیست‌و‌دوی بهمن که می‌رسم دلم رو صابون می‌زنم که سه روز تعطیلیه و اگه اون وسط خودمون یه روز دیگه رو هم تعطیل کنیم می‌شه چهار روز و از توی چهار روز می‌تونیم یه مسافرت درست و حسابی در بیاریم.


اما با این‌همه ورق زدن تقویم و این همه این‌ور و اون‌ور کردن به هیچ نتیجه‌ی خاصی نرسیدیم.


مشهد تازه رفتیم و سمت غرب هم که احتمالاً خیلی سرده!


می‌مونه شمال و جنوب و مرکز ایران.


مرکز ایران که البته منظورم دقیقاً شهر دوست داشتنیه اصفهانه (+‌،+)، گزینه‌ی بدی نیست. به خصوص اینکه من دلم برای عموها و عمه‌هام و دخترعموها و پسر عمو کوچیکم خیلی تنگ شده (برای جلوگیری از غیرتی شدن متین نگفتم که دلم برای پسر عمو بزرگه هم خیلی تنگ شده!).

اما از اونجایی که عید ناگزیر باید بریم اونجا، این گزینه هم تقریباً منتفیه!



تورهای قشم هم همه‌شون برای اون تاریخ پره و کیش رو هم دوست نداریم، بریم (البته مسلماً اگه پولش را داشتیم بدمون هم نمی‌اومد).


شمال هم که نمی‌دونم توی این فصل چه جوریه و چقدر می‌شه به جاده‌ها اعتماد کرد.


و هیچ گزینه‌ی دیگه‌ای هم وجود نداره . داره؟؟؟


*   *    *


دلم می‌خواد یه روز یه پستی بنویسم که همه‌ی اونایی که میان بادبادک رو می‌خونن و نظر نمی‌دن، بیان نظر بدن! اما نمی‌دونم چه جور پستی می‌تونه این کار رو بکنه!



آخه شماها نمی‌گین مستانه‌ای که اونقدر فضوله که سعی می‌کنه از توی آینه‌ی ماشین اس‌‌ام‌اس‌های متین رو بخونه، اگه ندونه اون کسایی که میان بادبادک رو می‌خونن و نظر نمی‌دن، چه کسایی‌اند، ممکنه از فضولی بمیره (خدا نکنه!). نمی‌گین؟؟؟


*   *   *

خیلی دوستتون دارم. دارم؟؟؟


نظرات 71 + ارسال نظر
بهنوش دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 22:13 http://www.behnoosh-amir.blogfa.com/

سلام، خوب منم از همونایی هستم که کامنت نمیگذاشتم اون زمان که خاطرات آشناییتون رو مینوشتین بیشتر میومدن و یه جورایی مثل بقیه خیلی کنجکاو بودم بدونم تو پست بعدی چی میشه، و خوب باید اعتراف کنم اون زمان خیلی وبلاگ جذابتر بود چون کنجکاوی و یا بهتره بگم همون فضولی هممون رو تحریک میکردین.
الان هم تقریبا هر روز میام میخونم.
به یک سری وبلاگها عادت کردم و هر روز باید بخونم
با اینکه مثلا میدونم دیگه بعد از ساعت کاری آپ نمیکنی گاهی عصرا و شبا هم میام
متین چرا دیگه نمی نویسه؟

دیگه تقصیر من نیست که زندگی یک کمی روند عادی گرفته و زیاد حس کنجکاویت رو تحریک نمی کنه. به هر حال خوشحالم که هنوز این جا رو می خونی.

متین چرا دیگه نمی نویسی؟

سارا دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 22:57

منم همیشه وبلاگتو می خونم خیلی هم با طرز نوشتنت حال می کنم ولی چون خودم وبلاگ ندارم نظر نمی ذارم

همین که این جا رو می خونی کلی برام ارزش داره. ممنونم.

ساز خدا دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 23:00 http://sazekhoda.blogfa.com

خواب دیدم خدا پیرمردی بود در خوابم..............بار کوله بارش آمین

:)

نارنجی! دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 23:09 http://leilanarenjim.blogfa.com

مرسی به خاطر لینک
منم لینکت کردم

قربونت...

سایه سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 00:04


آیا تو نیز، - چون او- «انسانت آرزوست؟»
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جست و جوست.
پویندگی تمامیِ معنای زندگی ست...

منم مثل همه
سرشار از حس های ناب باشین همیشه

چقدر قشنگ بود این شعر.

ممنونم که بهم سر می زنی.

تینا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 08:34 http://asemoone-tina

مستانه منم یکی از همونام

مطمئنی؟؟؟

ناتانائیل سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 09:21 http://letterbox.blogfa.com

حالا که داری بهش فکر می کنی برادر من تو یزد دانشجوست. اگر سوالی داشتی می تونه کمکتون کنه.

مهمترین سوالم اینه که با ماشین چند ساعت راهه.

تینا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 09:59

شک داری؟

نه مطمئنم.

مینا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 10:24

منم هر روز به وبلگت سر میزنم. وبلاگ قشنگی داری.
هر جا هستی شاد باشی

ممنون مینا جان!

مینا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 10:31

سلام مستانه جون
من با اون بالایی فرق دارم ها.خب راستش منم فکر کنم یه سالی میشه روزی 10 بار میام اینجا و میرم.به خاطر آرامشی که تو نوشته هات هست و چیزهای جدیدی که میشه یادگرفت.دارم یه رابطه جدید رو شروع می کنم که پراز حس های جدید.برای همین امروز اومدم دوباره از اول وبلاگتو خوندم.ولی نمی دونم چرا عشق ملس دیگه نبود.
تو می دونی چرا؟

عشق ملس رو پاک کردم. چون ترسیدم یه آشنایی اینجا رو پیدا کنه و با خوندن اون برام بد بشه!

امیدوارم رابطه ی خوب و موفق و موندنی رو شروع کنی.

باتو سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 10:32

ببین چقدر ناشناس اومدن اینجا مستانه

آره. می بینی!

تینا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 10:53

ببین راستی من یه پیشنهاد دارم ... چرا نمی رین دیزین؟ هم اسکی کنین و هم توی هتلش میتونین بمونین.... کل وسایل رو هم می تونین اجاره کنین.... خیلی هم کیف میده

نمی خوام! سردم میشه!

تینا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 10:55

آهان یادم رفت بگم که مربی ساعتی هم داره

بازم سردم میشه!

پیتی سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 11:22 http://piti.blogsky.com

ممنونم که به وبلاگ من اومدید

:)

؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 11:26

من تا حالا فکر می کردم فقط اسکروچی پس علاوه بر اون فضولم هستی نه؟ فقط برای ارضا حس فضولیت ترجیح میدم ناشناس بمونم

عیبی نداره! از این به بعد توی ذهنم می دونم که یه خواننده دیگه هم دارم که خودش رو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معرفی کرده!

روانی سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 12:40

سایه سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 13:31

این آیه ی ملال
در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش
تا عرصه ی بگوی و مگو، می کشاندمش:
- در جست و جویِ آبِ حیاطی؟
در بیکرانِ این ظلمات آیا؟
در آرزویِ رحم؟ عدالت؟
دنبالِ عشق؟
دوست؟...
ما نیز گشته ایم
«و آن شیخ با چراغ همی گشت...»
آیا تو نیز، - چون او- «انسانت آرزوست؟»
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جست و جوست.
پویندگی تمامیِ معنای زندگی ست.
هرگز
«نگرد! نیست»
سزاوارِ مرد نیست...

فریدون مشیری


من شرمنده باز اومدم,گفتم شاید کاملش رو دوست داشته باشی بدونی

ممنونم. خیلی قشنگ بود.

هاله سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 14:04

سلام
منم یه خواننده ی همیشگی وبلاگت هستم که از پست اول تا حالا همیشه میخونمت

موفق و شاد باشی همیشه

خیلی خوشحال شدم هاله جان.

خانومی سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 15:22 http://khanoomi.blogsky.com

اگر برید یزد هم بد نیست
خیلی جالبه البته اگر به جاهای تریخی علاقه دارید

خانوم خونه سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 16:41 http://www.tarhi-no.blogfa.com

وااای مستانه من ۲۳ بهمن دارم میرم قشششششششششششم

شیرازم خوبه هاااااا

وای حافظ و سعدی !!

خیلی می چسبه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد