گمشده...


* شماها هیچ کدومتون گمشده‌ای دارین؟ یعنی یه کسی یا یه چیزی که یه روزی داشتینش و بعد از دستش دادین و حالا دنبالش می‌گردین و امیدوارین یه روزی پیداش کنین؟


من یه گمشده دارم. یه دوست که سالها پیش عزیزترین چیز زندگیم بود و فقط کافی بود باشه تا من تمام دردها و مشکلاتم رو فراموش کنم و ...


یه دوست که سالها پیش گمش کردم و هنوز که هنوزه هروقت می‌رم یه جای شلوغ همش لابه‌لای جمعیت چشم می‌گردونم تا ببینمش.


البته هرچند وقت یه بار میاد پیشم. توی خواب. دیشب هم اومده بود. یه مسیر طولانی رو باهم قدم زدیم. کلی باهاش حرف زدم. کلی درد و دل کردم و کلی سبک شدم.


و امروز حالم از تمام روزای پیش بهتره و تصمیم گرفتم به آسمون زندگیمون دوباره رنگ آبی بزنم. حتی اگه شده به زور!



* یه چیزی رو هم توی شلوغی این روزا یادم رفت بگم. گفته بودم مریم و میثم رفته بودن پیش مشاور. مشاور بهشون گفته به درد زندگی با هم نمی‌خورن. مشاوره گفته ما یه تستهایی ازتون می‌گیریم که نشون می‌ده بعد چهارسال زندگی چه اختلافایی با هم پیدا می‌کنین. (جل‌الخالق)


خلاصه حسابی دلشون رو زده بود. البته خودشون هم این اواخر تقریبا به همین نتیجه رسیده بودن و این حرفم دیگه مطمئنشون کرد که باید تمومش کنن.

من فکر می‌کردم مریم یه کمی ضربه بخوره. اما اتفاقهای این روزا کلا قضیه رو از یادشون برد و باعث شد هیچ کدومشون اصلا بهش فکر نکنن که بخوان ضربه بخورن.



* حالا از همه این حرفها گذشته شماها حالتون خوبه؟می دونین دلم چقد براتون تنگ شده؟