زبانت درکش ای حافظ زمانی!


رفتیم توی کافی شاپ نشستیم. هر سه تامون ساکت بودیم. من و تو بیشتر. اون گاهی یه چیزی از ته ذهنش پیدا می کرد و برامون تعریف می‌کرد.


تو بستنی سفارش دادی. اونم بستنی سفارش داد. من ولی دلم فالوده می‌خواست.


چند دقیقه دیگه نشستیم. حالا تو و اون ساکت بودین و من گاهی یه حرفی می‌زدم.


بستنی‌هاتون رو آورد و فالوده‌ی من رو. توی سینی سه ورق فال حافظ گذاشته بود. پشت و رو. هر کدوم یه رنگ. ارغوانی و نارنجی و زرد.


فال ها رو از توی سینی برداشتم و گرفتم جلوش تا یکی رو انتخاب کنه. ارغوانی رو برداشت. تو نارنجی رو برداشتی و زرد موند واسه من.


اول هرکسی فال خودش رو خوند. واسه من از خوشبختی‌ای گفت که دیگران بهش حسادت می‌کنن. راست می‌گفت من خوشبخت بودم. ولی نباید حرفی از حسادت میاورد. اونجا جاش نبود.


کاغذم رو انداختم لابه‌لای خرت و پرتهای توی کیفم تا دست کسی بهش نرسه.


تو فالت رو بلند خوندی. برای تو هم از خوشبختی گفته بود و از مشکلاتی که سر راه داری.


اون کاغذش رو داد به من. نتونستم بلند بخونم. از تنهایی گله داشت و از بی‌کسی شکایت.


بستنی‌هاتون داشت آب می‌شد. تو در سکوت با بستنی بازی می‌کردی و اون خیره شده بود به یه نقطه‌ی دور.


و من به این فکر می‌کردم که اگه تو کاغذها رو از توی سینی برداشته بودی و اول جلوی من می‌گرفتی من اون کاغذ ارغوانی رو برمی‌داشتم و اون وقت هم تو خوشبخت بودی و هم اون و هم این بستنی‌ها الان آب نشده بود.



زبانت درکش ای حافظ زمانی    حدیث بی‌زبانان بشنو از نی



پ.ن:‌با اجازه‌تون بعضی از کامنتهای این نوشته رو تایید نمی‌کنم.


نظرات 38 + ارسال نظر
ماه مون جمعه 1 آبان 1388 ساعت 08:48

مستانه جون این خاور خانم یکمی کلاساش بالاست باید قبلش بهش زنگ بزنی بعد بهت ساعت بگه بعد بری.
اگر خواستی بری بگو بهت شماره بدم ولی از جایی که این رستوران و به قول خودمون سفره خونه ی خاور خانم بالای کوه هست الان بری یخ می زنی تابستون و بهارش خوبه

رامک جمعه 1 آبان 1388 ساعت 10:46 http://letterbox.blogfa.com

سوسن جعفری جمعه 1 آبان 1388 ساعت 10:56



خیلی وقت بود اینطور ننوشته بودی بادبادک ...

هانیه جمعه 1 آبان 1388 ساعت 13:16 http://aztobato.persianblog.ir

حافظ هم با توئه مستانه... براش دعا کن... دعا کن مثل تو به آرامش برسه... می‌گم خوش به حالت که حافظ انقدر باهات دوسته‌ها!!

هانیه جمعه 1 آبان 1388 ساعت 13:17 http://aztobato.persianblog.ir

راستی این عکسی که گذاشتی روی میز تحریر منم هست...

رز جمعه 1 آبان 1388 ساعت 13:54 http://roz_e_sokhte.persianblog.ir/

تقدیر آدم ها خیلی عجیبه

خانوم میم جمعه 1 آبان 1388 ساعت 16:16 http://www.sanjaghakekhis.blogfa.com/

با دقت که کنیم میبینیم خیلی از مهم های زندگی رو تغییرات لحظه ای رقم میزنه ...

همون خواننده ی وبلاگ شما جمعه 1 آبان 1388 ساعت 17:08

میگم اون اونی که گفتی همونی نیست که من و احتمالا بقیه فکر میکنن؟ اگه اونه یعنی ایشالا که دیگه براتون مشکل ساز نمیشه که؟

نه مشکلی نیست. نگران نباش

شمع سحر جمعه 1 آبان 1388 ساعت 19:50 http://bahareomr-2.blogfa.com

خب قسمت اون تو فال این بوده و قسمت شمادو تا هم این یعنی همون آرامش و خوشبختی که الانم دارین خدا رو شکر.

خانوم زیگزاگ جمعه 1 آبان 1388 ساعت 20:16 http://Daily.30n.ir

چقد قشنگ تعریف کرده بودی مستانه...

ساره جمعه 1 آبان 1388 ساعت 22:11

این از اون پستا بود که سر در آوردن ازشون آدم رو دچار یاس فلسفی می کنه ها:دی
خوبی دوست جونم؟

یه مامان شنبه 2 آبان 1388 ساعت 07:49

ماه مون شنبه 2 آبان 1388 ساعت 07:54

نمی دونم چی بگم :(

نهال شنبه 2 آبان 1388 ساعت 08:36 http://nahal87654.persianblog.ir

خوشبختی واژه ای ست زیبا

هلیا شنبه 2 آبان 1388 ساعت 08:36

خانمی فال زرد مال تو بود.شک نکن.حافظ به کسی دروغ نمیگه

خانمه شنبه 2 آبان 1388 ساعت 08:56 http://aghahehkhanomeh.wordpress.com/

اونقدر ذهنم درگیره که نمیتونم بشینم ببینم یعنی اون دو نفر دیگه کیا بودن . فقط یه چیز رو خوب میدونم حافظ تا بحال بدجوری بهم راستش رو گفته طوری که گاهی از عریانی حقیقت حرفهاش ترسیدم .

جودی ابوت شنبه 2 آبان 1388 ساعت 10:02 http://whenurnot.blogfa.com

انگار بدجوری قاطی کردم
هرچی فک میکنم یادم میاد کامنت گذاشته بودم واسه این پست
مستانه آدم هیچ وقت خوشبختی رو از کس دیگه ای نمیگره تا مال خودش بکنه
اگه این اتفاق نمی افتاد اونوقت هر سه به سرگذشت فال اون دچار میشدین به سردرگمی و تنهایی

fafa شنبه 2 آبان 1388 ساعت 10:21 http://www.longliveahmad.blogfa.com

فکر می کنم می تونم حدس بزنم شخص ثالث کی بوده... شرایط سختی بوده ... و این فالا هم قضیه رو آزاردهنده تر کرده ...

سوشیانت شنبه 2 آبان 1388 ساعت 10:47 http://sooshiyant-mbl.blogfa.com

سلام به مستانه خانوم

خیلی از طرز نوشتنت خوشم اومد یعنی اگه اون به تو اول میداد چی میشدِش ؟

واقعا بعضی لحظات زندگی آدمو رقم میزنه !

خوشحال میشم به کلبه ی منم سر بزنی

مریسام شنبه 2 آبان 1388 ساعت 12:17

فکر کنم حدس بزنم نفر سوم کی بوده

گلدونه شنبه 2 آبان 1388 ساعت 13:45

. . .

دینا شنبه 2 آبان 1388 ساعت 14:52

مستانه ما تو این دنیا فقط مسوول رفتار خودمون هستیم
تنهایی طرف سوم حتما برات دردناکه ولی حداقل تو و متین نمی تونین براش کاری انجام بدین
من نمی دونم چرا مستانه هروقت حرف از وجود این شخص سوم می زنی دلم به درد میاد
شایدم می دونیم شاید من هم تو اینده نچندان دور بشم شخص سوم یه زندگی، هر چند حضور فیزیکی به این شکل نداشته باشم ولی یادم با اون هست مثل یه سایه سنگین...

ایرن شنبه 2 آبان 1388 ساعت 15:48 http://sanoovania.blogsky.com

خواهش می کنم ما که کاری نکردیم شما هم که خجالتی و تعارفی....ما هم که غذاهامون همه مون!
به گلدونه هم گفتم این بار نشد اصلا حرف بزنیم ایشاله دفعه ی بعدی نوبت ماست......

هیما شنبه 2 آبان 1388 ساعت 15:58 http://www.hima77.blogfa.com

به سادگی انتخاب ورقهای فال زندگی و سرنوشت آدما رقم میخوره
خوشبختی
غم
شادی
.
.
.

سایه شنبه 2 آبان 1388 ساعت 16:36 http://didarema.persianblog.ir

مستانه حتما اگه قرار بود اون برگه قسمت نفر سوم باشه میشد دیگه .

دزی شنبه 2 آبان 1388 ساعت 17:15

منم حدس می زنم کی بوده
ولی به خافظ شک نکن
چیزی که واقعا برای تو بوده بهت افتاده

قاصدک شنبه 2 آبان 1388 ساعت 19:24 http://jigilim.blogfa.com

تو این دنیا خیلیا تنهان...
یا جفتشونو پیدا نکردن ویا دیدنش و اشتباهی از دست دادنش
خدا رو شکر کنیم که قدر لحظه هامونو دونستیم !

سلاممممممم:)
من که به حقیقت جوابای حافظ ایمان دارم.. حالا چه زبان در بکشه چه در نکشه! خوشبختی آدما تا حد زیادی دست خودشونه.. چه بسا اون یکی هم بخواد خوشبخت باشه دفه بعد همون زرده به اون برسه!

خودمم یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 01:20 http://www.mandalayz.blogfa.com


قهوه ات را بنوش و باور کن / من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی / که به تکرار می کشد فالم
یک نفر از غبار می آید / مژده ی تازه ی تو تکراریست
یک نفر از غبار آمد و زد / زخم های همیشه بر پر و بالم

مادرخانومی یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 08:08 http://na1360.persianblog.ir

فال هر کی ما ل خودشه... اگر تو کارتا رو گرفتی تقدیر این بوده... و اگر صد دور هم می چرخید.. زرد مال تو بود...

مرمر یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 09:37 http://othershome.blogfa.com

تفسیر قشنگی بود. در واقع زندگی همینه. شانسها و موقعیتهای مختلف.
مستانه جان من برای دانلود کردن عکس و گذاشتن در صفحه وبلاگم مشکل دارم می شه بهم بگی شما از چه سایتی استفاده می کنید. ممنون می شم همینجا بهم جواب بدی

من از سایت persiangig.com استفاده می کنم ولی http://marmolak.net هم خوبه

الهام یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 12:09 http://vyona.blogfa.com

نمید ونم چه خبره ولی اینو میدونم که خیلی قشنگ نوشتی
راستی جشن پرشین بلاگ میای؟ دوست دارم ببینمت

نه فکر نکنم بیام

دزی یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 13:29

فیروزه یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 14:13

مستانه کجایی؟

مجید یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 14:16 http://majidghir.persianblog.ir

زندگی به همین شکل است/قصه سرگردانی ما قصه لحظه هاست که با کمی تاخیر همیشه بدانجا می رسیم/تنها مانده را نه رنگ ارغوانی چاره است و نه رنگ زرد/تنهایی زخمی است که فقط با زلالی دل شاید التبام یابد./

فرنوش یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 14:25

خوشبختی همین حسیه که تو داری... همین که دلت می خواد فال زرد رو اون ور می داشت...
خوشبختی همینه دیگه مستانه من

شهره یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 16:31 http://http://www.kocheyezendegi.blogfa.com/

حافظ همیشه مهربونه...دلم هوای شیراز رو کرد یهو!

محیا یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 21:51 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

اون وقت شاید جای شعرها عوض می شد. از کجا معلوم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد