
خونهمون بر اثر سرما منقبض شده و از یه خونهی شصت هفتاد متری تبدیل شده به یه فضای سی متری که هم پذیرایه، هم هال، هم اتاق کامپیوتر و هم اتاق خواب. گاهگاهی هم یه کافه اون گوشهاش قد علم میکنه!
تازه دارم سعی میکنم متین رو راضی کنم تا کرسی مامان اینا رو از توی انباریشون بیاریم و بذاریم این وسط. بسکه من با این کرسیه خاطرههای شیرین دارم، مطمئنم با اومدنش زندگیمون خیلی گرمتر میشه.
آره، باید اعتراف کنم که مدتهاست زندگیمون سرد شده. درست از همون روزی که اولین بارون پاییزی شروع کرد به باریدن و هوا یه نمه سرد شد. از همون روزی که در اتاق خواب رو قفل کردیم و همه درزهاش رو هم بستیم که سرما از لای درزها نیاد تو. ولی بازم سرما از لای پنجرهها و زیر درها خودش رو رسوند به زندگیمون. حتی شومینه هم نمیتونه زندگیمون رو گرم کنه! این کار فقط از اون کرسی برمیاد و بس.

ببخش که اینقدر دیرم شده وقت ندارم بخونم نوشته ات رو!
حتما بر میگردم!
و راستی می آیی و بی نشان میروی چرا؟
و من کی لینک نوشته های قشنگت شدم؟
وای دیر شد!
بر می گردم!
سلام.جالبه.من از این کرسیها دیدم و داشتیم.
یادش به خیر که چه خشکباری رو اوون میچیدیم و میخوردیم.
کرسی با بوی نارنج..با گردو و توت خشک...
با صدای مادر بزرگ...16 ساله که ندیدمشون..
من محض دکور هی کاپشن با خودم حمل و نقل میکنم .
مستانه ما هم قبلا کرسی داشتیم چند وقت پیش یاد خاطراتش افتادم این که هر چی مامان مرتبش می کرد من و نورا در کسری از ثانیهع به هم میریختیم ولی خودمونیم دشمن درس خوندنه بسکه کیف میده واسه خواب و تنبلی
دعوتتون می کنم برای (( سرزمین بدون موسیقی . نسل بدون موسیقی ))
نقدی تاریخی بر موسیقی بدون جریان در ایران .
نمیر
کرسی با انار دون شده و آجیل و تخمه