نه اینجا جای من نیست و ...


اونقدر نرفته بودم علم‌و‌صنعت که حتی نمی‌دونستم چه جوری از این سردر گرون‌قیمت* باید برم تو! ولی فکر می‌کردم از این سردر که رد بشم، همه چیز می‌شه همون‌طوری که بود. حتی انتظار داشتم همون خانم پیری که شبیه خاله‌ی مامانم بود، دم در نشسته باشه و چپ‌چپ نگاهم کنه و بگه کجا؟ اما نبود، رفته بود.


پام که رسید توی دانشگاه بیشتر احساس غریبی کردم. حس یه غریبه بین یه عالمه آدمی که نمی‌شناسمشون. رفتم آموزش کارم رو انجام بدم. انتظار داشتم همون خانمه که چشمهای عسلی داشت کارم رو انجام بده. در همه اتاقها رو باز کردم تا پیداش کنم. ولی نبود، رفته بود.


کارم که تموم شد راهم رو کج کردم به سمت دانشکده‌مون. مدتها بود که دلم می‌خواست یه بار دیگه توی اون راهروها قدم بزنم، چند دقیقه‌ای توی سایت سرک بکشم و به اسمارت‌بُرد کلاس 17 سر بزنم، حتی شده از دور دکتر جاهد رو ببینم و وقتی از جلوی اتاق شورای صنفی رد می‌شم یه آه جگرسوز بکشم.


اما وارد دانشکده که شدم، همون دم در دیدم نه کتابخونه و خانوم کتاب‌دار سرجاشه و نه اون خانمه که دستش خیلی تند بود و دو دقیقه‌ای ده صفحه برامون تایپ می‌کرد پشت دستگاه کپیه. نبودن، رفته بودن.


دیگه دست و دلم نرفت که از پله‌ها برم بالا. اینجا رو بدون آدمهایی که می‌شناختم، بدون هفتاد و هشتی‌هایی که پاتوقشون شورای صنفی بود و هشتادیایی که همیشه توی سایت ولو بودن نمی‌خواستم.


خاطره‌ها رو آدمها می‌سازن نه مکان‌ها.


آروم آروم اومدم به طرف سردر و برای دومین بار و آخرین بار از زیرش رد شدم و با رویای اینکه از اول بهمن باید از زیر سردر امیرکبیر رد بشم، دلم غنج رفت!


* زمانی که ساخت این سردر شروع شد آقای احمدی نژاد شهردار تهران بود و یه شایعاتی بود  مبنی بر اینکه دو سه میلیارد تومن از شهرداری برای ساخت این سردر هزینه کرده.


پ.ن: ‌نمی‌دونین کامنت‌های پست قبل چه انرژی بهم داد. واقعا از همه‌تون ممنونم و دوستتون دارم.
نظرات 47 + ارسال نظر
فیروزه سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 08:52

به به ... ادامه تحصیل در امیر کبیر؟! ... عالیه و تبریک میگم مستانه جان
اتفاقاْ من امروز صبح توی اتوبوس داشتم با خودم به این فکر می کردم که آیا دوست دارم ادامه تحصیل بدم یا نه ... ... ... خب ، دوست نداشتم راستش احساس می کنم مغزم کشش نداره برای درس خوندن!

منم تا امسال انگیزه زیادی برای فوق خوندن نداشتم...

سایه سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 09:06 http://didarema.persianblog.ir

عزیزدلم دانشگاه قبول شدی ؟ آفرین . مبارک باشه . من منتظرم واسه اس ام اس دیروزت

بهت خبر می دم سایه جان

صنم سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 09:41

مبارکه مستانه جان منم کاملا با این جمله موافقم : خاطره ها رو آدمها می سازن...موفق باشی

ممنون عزیزم

تینا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 09:58

تبریک مجدد و عرض ارادت خانوم

:) ممنونم عزیزدلم

خانوم گلی سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 10:12 http://www.m-ylife2.persianblog.ir

مبارکه خانومی.من هیچوقت جرات ندارم برم دانشگاهمون.می ترسم خیلی غریبه باشه!

هیچ وقتم هم کاری برات پیش نیومد که بری؟

هیوا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 10:37 http://www.harfayehiva.blogfa.com

وای خانومی مبارک باشه! نگفته بودی دانشگاه قبول شدی اونم امیر کبیر! محشره!
ایشالله دکتری
آره مدرسه و دانشگاه بی حضور آدمهای آشنا خیلی غریبه اند!!
راستی شیرینی یادت نره.
ضمنا بجنب جواب کامنتا رو بده دیر شدا!!

این شیرینی که می گی چی هست؟

زهرا ث سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 10:37

همیشه همینطوره.بذار درست توی امیر کبیر تموم بشه.دوباره این حس بهت بر می گرده.
یعنی می خواستی بگی امیر کبیر قبول شدی؟

آره دیگه. همین و می خواستم بگم که ظاهرا موفق شدم

آزاده سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 10:55 http://dalanebehesht.blogfa.com

خاطره ها چه خوب و چه بدش تلخ می شه...
من که اینجوری فکر می کنم..نمی دونم چرا؟

نا من این طوری فکر نمی کنم. خاطره های شیرین همیشه شیرین می مونن و با یادآوریش روی لبت لبخند می شینه

آزاده سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 10:57 http://dalanebehesht.blogfa.com

می خوای ادامه تحصیل بدی؟
مبارکه...
عجب دانشگاه خفنی...هر شلوغ کاری می شه از اونجا شروع می شه!
پسر خاله من از کارمندای حراست اونجاست!بین خودمون بمونه!

چه جوری بین خودمون بمونه وقتی تو اینجا اعلام عمومی کردی :O

fafa سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 11:06 http://www.longliveahmad.blogfa.com

چه جالب منم هفتاد و هشتی بودم... ولی سال 90 باید برم اصل مدرکم رو بگیرم... البته من یه بار رفتم دانشگاه کل فضا عوض شده بود من توش احساس غریبی می کردم...

منم نرفته بودم مدرکم رو بگیرم. یه کار دیگه داشتم

هلیا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 11:14

خانمی منم بعد تموم شدم درسم یه بار رفتم دانشگاه اینقدر احساس غریبی کردم دیگه نرفتم .برام یه جور نوستالژی داره به گذشته های خوبی پرتم میکنه که دیگه نیست . واسه همین دیگه نمیرم

آره خاطره ها باید دست نخورده باقی بمونن

زهرا ث سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 11:36

الان داشتم دست نوشته های متین رو می خونمدم که ب این پست رسیدم:؛بیست و شش بهمن، فوق العاده!
میشه ادرس اونجا رو بدی؟

یه ایمیل برام بذار

شیم سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 11:37 http://shpio.blogfa.com

منم یه بار برای یه کاری رفتم دانشگاه همینجوری که نوشتی بود.. همه چی فرق کرده بود آدما اونجا هایی که فک میکردم هستن نبودن.. خیلی چیزا عوض شده بود دیگه اون حسی که فک میکردم با رفتن به دانشگا سراغم میاد نیومد....راس میگی خاطره ها رو ادما می سازن نه مکانها

آدم خیلی دلش می گیره

سارا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 11:44

وای خانومی نمی دونی چقدر هیجان زده شدم علم و صنعت و..
دکتر جاهد کسی بود که من و همسری را بهم رسوند.به اسم دکتر که رسیدم چند بار خوندم.ما هرسال عید برای تشکر با گل و شیرینی می ریم دیدنش خیلی بامزه بود که بین این همه آدم اسم اونو آوردی

دکتر جاهد واقعا انسان بود! البته دوتا دکتر جاهد توی دانشگاه بود. برق و کامپیوتر. تو کدومشون رو می گی؟

مریم سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 11:45

خدا خیر بده خواجه امیری رو...

خدا نگهش داره

اطلس سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 11:56 http://www.atlasariya.blogfa.com

فوق اونم توو امیرکبیر
تبریییییییییییییییییییییییییییک
دانشگاه مجازیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آره عزیزم مجازی

آلما سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 12:08 http://www.almaa.blogsky.com

منم قبول دارم که خاطره ها رو آدما می سازن و نه مکانا و در این راستا تصمیم دارم یه روز با دوستام برم دانشگاهمون و تو سلف یه چایی بخوریم تو اون لیوانای سرطان زای یک بار مصرف

ایده خوبیه. ولی ما رو همین جوری راه نمی دن تو دانشگاه

مهسا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 12:40 http://www.tanviir.blogfa.com

من که هنوز درگیر دانشگاهم ولی این حس رو وقتی بعد از چند سال رفتم مدرسه دوران راهنمایی و دبیرستانم تجربه کردم..
فوق هم مبارک باشه ایشالا دکتری.

دانشگاه بدتر هم هست...

تیردخت سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 12:42 http://www.tir2kht.com/

تبریک میگم
من همیشه از کنار علم و صنعت می گذرم ...
واسه همین زد و
امسال قبول شدم ولی نرفتم و ...
ایشالا منم سال دیگه شریف یا تهران قبول شم

قبول شدی و نرفتی؟ چه طور تونستی یه همچین کاری بکنی؟

دینا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 12:45

سلام دوستم
تبریک می گم، خیلی خوشحال شدم از خوندنش
انشاءالله موفق باشی

ممنونم دینا جان

ماه مون سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 13:23

خب تعداد شیرینی ها هی داره زیاد میشه . به فکر هیکل خوش تیپ و خوش اندام ما هم باش دیگه

چون به فکرتم از خوردن شیرینی معافت می کنم

غریب سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 13:28 http://hopewindow.blogfa.com/

salam mastane khanoom
tabrik migam
kheyli khoshhal shodam fahmidam
hamintor ke behetoon gofte boodam man taze arshadam ro az sharif gereftam
mohandesi computer(IT)age komaki too darsa ya har chize digeii bekhayd bedoone taarof migam man dar khedmatetoonam
ba inke nemidoonam chie reshtatoon vali har chi hast fanni mohandesie vaghti too amir kabir

نرم افزار خوندم و قراره شبکه بخونم

غریب سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 13:29 http://hopewindow.blogfa.com/

pas omidvaram betoonam komaketoon konam:)

ممنون از لطفتون

دلا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 13:58 http://dela65.blogfa.com

خوشحالم که موقع رد شدن از سردر دانشگاه دلت غنج رفت!

تو هم میای اینجا دلای عزیزم؟

آوین سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 14:05 http://gooshkonkhoda.blogfa.com

سلام...خاموشم...ینی خواننده خاموشم...پست قبل رو دیر دیدم...اینجا رو هم خیلی وقته میخونم اما کلا اهل کامنت گذاشتن نیستم...
۱۹ ساله ام..معماری میخونم...

از آشنایی باها خوشحالم آوین جان

روزانه های ما سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 14:17

دقیقا منم دوسه سال بعد که رفتم دانشکده اینجوری شدم.حتی ساختمونمون هم عوض شده بود تازه و شیک اما تو دل نرو!

مال ما فقط تابلوش شیک شده بود.

روزانه های ما سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 14:17

قبول شدی مستانه؟تبریک میگم!

کنکور که قبول نشدم. امتحانش خیلی آسون بود

روزانه های ما سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 14:22

میگم بالاخره خبر فوت اون خانم رو برداشتن از سایت!
شهریه تونو می گی بهم؟

آره خدا رو شکر.
اون رو که دیگه نپرس...

کورال سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 14:25 http://carpediem.blogfa.com

امیدوارم موفق باشی...

ممنون کورال دوست داشتنی

sahar سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 14:45

salam fek konam khaharam shoma ro mishnase oonam elmo san'ti boode bezar azash beporsam!!khaharam ronake esmesh voroodi 79 sanaye elmo sana't

فکر نکنم سحر جان. من80 ایم و کامپیوتر خوندم

روانی سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 15:35

خانومی تو کی کنکور دادی و کی قبول شدی؟

‌میونبر زدم.

زنجبیل سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 16:48

بابا چه مخملی کنکور میدی و مخملی قبول میشی صداتم در نمیاری ! باید یه جلسه اعتراف گیری ازت بزاریم . مبارک باشه ولی تسلیت میگم

من مقاومت می کنم و اعتراف نمیکنم

نارنجدونه سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 17:14

فقط همین یه ماه پیش شبیه این حسو درک کردم

آخی، خیلی دردناکه

نارنجدونه سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 17:14

بابت ادامه تحصیل هم تبریک فراوان

قربونت برم

ماه مون سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 17:51

نخیر زنگی
من حاضرم دو ساعت بدووم ولی بهم شیرینی رو بدی . تقصیر خودته خب یه بار شیرینی خوشمزه دادی خوردیم حالا بد عادت شدیم

باشه. من به خاطر خودت گفتم ;)

ماه مون سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 17:52

ببین اون زنگی نبودا زرنگی بود

بعله بعله

غزلک سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 18:33 http://yeghazalak.blogsot.com

واقعا وقتی بری دانشگاه و اون آدمای آشنای همیشگی رو نبینی یه حسی بدی بهت دست میده میفهمم چی میگی.
راستس تبریک بابت قبولی

ممنونم غزلک عزیز

پدیده سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 18:40

سلام مستانه جون.
یادش به خیر.علم و صنعت.اون خانومه که دم در می شست.اون سردر قدیمیه.اون حال و هوا.منو یاد چی چیا که ننداختی خانومی.
البته من علم و صنعت درس نخوندم.چون رشته من فنی نیست.
ایمونولوژی در مورد سیستم ایمنی بدن و مبارزه با انواع میکروبها و تومور هاست.رشته قشنکیه
به خاطر قبولیت هم یه عاااااااالمه تبریک
شاد باشی خانومی

گرفتم قضیه رو! امیدوارم ختم به خیر شده باشه و چیزایی قشنگی رو یادت انداخته باشم

خانوم سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 19:24 http://khanoomstory.blogsky.com

سلام مستانه جانم
چه خبر خوبی! چه اعلام خبر زیر پوستی ای!

:) آخه قبول شدنشم همین قد زیرپوستی بود

خانم جوجوک سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 22:35 http://www.biakenaram.blogfa.com

سلام مستانه جون
واسه پست قبل می خواستم کامنت بذارم که نشد
من همه ی پست هاتو می خونم اما واسه کامنت گذاشتن تنبلم
قبولیتو تبریک می گم عزیزم

ممنونم عزیزم

پاییزبان سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 23:38 http://paeeezbaan.blogfa.com/

اممم....آره وقتی آدم میره دانشگاه و همه ورودیه جدیدن یه حسی بهش دست میده انگار اصا اونجا نبوده و ۴ سال از زندگیشو اونجا نگذرونده....
وای رویای منه اون سر دره امیر کبیر که فکر نکنم به امسال قد بده...باید یه سال دیگه درس بخونم....

+بابت لینک ممنون...و سلام دوست من

ایشالا سال دیگه. البته رویای من همیشه دانشگاه تهران بود...

سلام عزیز دلم

پریناز چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 00:05

تبریییک مستانه خانم.
شما از پست قبل انرژی گرفتین من کلی ذوق دارم که به قول معروف یخم باز شد(درست گفتم؟!)و حالا دیگه همش میتونم براتون کامنت بذارم.

منم از این بابت خیلی خوشحالم پریناز جان

خودمم چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 01:34 http://www.mandalayz.com

خاطره ها همیشه توی جای خودشون میمونن و به شدت با نظرت مخالفم .

حتی اگه بری و ببینی هیچی سرجاش نیست؟

نجمه چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 22:52

سلام مستانه جون
خانومی یه بار دیگه هم بهت تبریک میگم انشاا... که این دوره هم به خوبی همراه با موفقیتهای بزرگتر برات سپری بشه . منتظر شنیدن خبر قبولیت برای دکترا هستم عزیزم
مراقب خودت باش
خیلی خیلی خوشحال شدم برات بهترین ها رو آرزو میکنم.
از طرف من به آقا متین هم حتما تبریک بگو واسه داشتن همسری با این همه پشتکار

ممنونم عزیزم. تو خیلی بهم لطف داری

پرنده خانوم پنج‌شنبه 17 دی 1388 ساعت 21:50

ااااا
دکتر جاهد مطلق!
ایمممممم
مستانه؟
قبول شدین؟
دکترا؟
تبرییییییییییییییییییییییکککک:*

آره دکتر جاهد مطلق...
دکترا؟ نه بابا! فوق

پرنده خانوم یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 13:48

فوق؟
آخه الان که وقت اعلام نتایج کنکور فوق نیست
ایمممم
نمیدونم
فکر کردم دکترا قبول شدین

مجازی قبول شدم(واقعا خسته نباشم). نتایجش الان اومده

پرنده خانوم دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 15:08

آهان
خیلییییییییییییییی هم خوووووووووووب
تبریک مجدد:*
(گل)
ایشالا که همیشه موفق باشی:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد