آرایشگری در خواب!


آخرشب بود. بعد از دو شب و دو روز مهمونی برگشته بودیم خونه و لاست رو دیده بودیم و من چند صفحه از "آتش بدون دود" رو بلند بلند برای متین خونده بودم و مسواکمون رو زده بودیم و آماده خوابیدن بودیم که یهو یادم افتاد فردا باید برم مهمونی خونه‌ی دوستم.


 ظاهرا مشکلی نبود. کادو رو که شریکی خریده بودیم و لباسام هم تمیز و اتو کرده بود.

سعی کردم همون جور که خوابیدم از قوه تخیلم استفاده کنم و لباسهای توی کمد رو پرو کنم ببینم کدومش رو بپوشم بهتره. البته مثل همیشه اولین لباسی که پوشیدم خوب بود. اما همین که خودم رو جلوی آینه تصور کردم تا از خوب بودنش مطمئن بشم، چشمم افتاد به موهام. پشت موهام و کنار گوشهام خیلی نامرتب شده بود که البته این اتفاق هم در این امر، بی‌تاثیر نبود.

اولش فک کردم خوب فردا قبل مهمونی یه سر می‌رم آرایشگاه و خیالم راحت شد و چشم‌هام رو بستم. ولی بعد یادم افتاد که فردا یک‌سره کلاس دارم و فرصت نمی‌کنم. پس به ناچار چشم‌هام رو باز کردم.

چشمهام رو که باز کردم چشمم افتاد به متین که کنارم خوابیده بود و آروم نفس می‌کشید. بیدارش کردم. چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم.

یه قیچی برداشتم و دادم دستش و بردمش توی حموم. پشت موهام رو شونه کردم و بهش گفتم از اینجا ببر. متین هم با تصور اینکه داره خواب می‌بینه بدون اینکه چیزی بگه قیچی رو برد لای موهام و اونا رو از همون جایی که گفته بودم، کوتاه کرد.


صبح که بیدار شد و هنرش رو دید باورش نمی‌شد. حتی یادش نمیومد که دیشب چنین خوابی دیده.

به هر حال کار من رو که راه انداخت و من هم که از کارش راضیم. ایشالا خدا کارش رو راه بندازه.

 

نظرات 24 + ارسال نظر
صنم شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 09:19

چه بامزه ایشالا همیشه کاراتون بر وفق مرادتون باشه

الی پلی شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 10:31 http://elipeli.blogsky.com

واااااای چه جرعتی!!!

آدم شب مهمونی موهاشو بسپره به دست یه نفر که تازه از خوا پاشده!!!

خانمه شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 10:43 http://aghahehkhanomeh.wordpress.com/

چه جسارتی کردی نصفه شبی . نگفتی یهو از مهمونی محروم میشی

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 10:47

ببخشیدا شما نترسیدی متین خان هنرمایی کنن وحشتناک.چه دلی داری دختر.باز خدا نگهش داره که مثله یه ارایشگره ماهر عمل کرده

زهرا شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 10:48

اخ ببخشید متنه بالا من بیدم یادم رفت اسممو و ادرسه ایمیلمو بتایپم

پاییــــزبان شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 11:38 http://paeeezbaan.blogfa.com/

:) الهی...
یاده آقایی افتادم گاهی زنگ میزنم بیدارش کنم بیدار نمیشه بعد که بهش می گم کار داشتم میگه خوب زنگ میدی می گم زنگ زدم بیدار نشدی....یادش نمیاد که....

هلیا شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 11:46

چه جراتی داری . بیچاره این اقایون شوهر چه کارها که نمیکنن

فیروزه شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 11:54

از دست تو و فکرای بکرت مستانه
موهات مبارک!
لاست دیدی؟! ... مگه قسمت جدید اومده؟!

nina شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 12:02 http:///taleghantaleghan.blogsky.com

salam bar mastane va matine honar mand
belekhare ehtiaj madare ekhtera hast va ehtiaje shoma be honar mandi matin komak karde

متین شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 12:05

شانس آوردی هنوز به پادشاه هفتم نرسیده بودم؛ وگرنه برات "پله پله ای" درستش می کردم... یه مدل بود قبلنا می گفتن "پله پله ای". نمی دونم الان اسم خاصی داره یا همونه...

رز شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 12:48 http://roz_e_sokhte.persianblog.ir/

چقدر جرئتت زیاده دختر موهات سپردی به شوهرت اونم تو خواب و بیداری

نارنجدونه شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 13:37

از دست تو مستانه ...

مادرخانومی شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 13:46 http://na1360.persianblog.ir

عجب ریسکی کردی

غزلک شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 14:38 http://yeghazalak.blogsot.com

پس متین خان میتونن یه آرایشگاه بزنن البته شبانه

پرنده خانوم شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 14:43 http://purelove.blogsky.com

پت شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 15:20 http://chocoholic.persianblog.ir

خیلییییییییییییییییییی با حال بوددددددددددددد

رامک شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 15:54 http://letterbox.blogfa.com

به این می گن یک همسر هنرمند!

شیم شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 16:47 http://shpio.persianblog.com

آتش بدون دود .. خیلی دوستش می دارم. مهمونی خوش بگذره...

فاطمه شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 17:40 http://fatima62.persianblog.ir

وای چه جراتی! خدا کار همه رو را بندازه ایشالله!

سایه شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 20:38 http://sayeh86.wordpress.com/

چه دل و جرعتی داری دختر جان!!!

ماه مون شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 22:30

ماشالا آقا متین کلی تجربه داره تو مو کوتاه کردن ولی من موندم پله پله یعنی همون تیکه تیکه یا فارا

خودمم یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 02:23 http://www.mandalayz.blogspot.com

وای که چه حوصله ای داری تو خواب ؟؟
امان از دست شما زنا

زنجبیل یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 04:25

منم خیلی راجت موهامو میدم دست اقای زنجبیلی . دقیقا همین کارو میکنم صاف میکنم میگم اینجاشو بزن ولی جالبه اون هرگز حاضر نیست موهاشو بده دست من

دزی یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 13:00

چه دلی داری مستانه جانننننننننننن
خدا رو شکر که خراب نکرده موهاتو و همسر هنرمندی بودن آقا متین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد