روزی که دیروز باشه


دیروز بعد از اینکه توی خونه کارام تموم شد، یه سر رفتم شرکت که هم فیلم و سریالهای همکارا رو بدم و هم دور هم ناهار بخوریم و هم یه سروگوشی آب بدم.


یه بسته کادو شده روی میزم بود. اولش فکر کردم حتما رئیسمون اینجا رو خونده و می‌خواد از روش رئیس متین استفاده کنه!


ولی بعد از کلی پرس و جو فهمیدم که نه! از این خبرا نیست. 6 تا ماگ بود که یکی از همکارا برام آورده بود. گفته بود چون اون‌دفعه که اومدم خونه‌شون براش کادو نیاورده بودم خواستم جبران کنم! به هر حال دستش درد نکنه...



بعد یکی دیگه از همکارا اومد پیشم. از طرف رئیسمون پیغام آورده بود. این دفعه آقای رئیس نه از در تهدید که از در وعده و وعید وارد شده بود.


گفته بود به مستانه بگین من می‌ذارم راحت اینجا درسش رو بخونه و کاری بهش ندارم و حقوقش رو هم کامل می‌دم و بهش دانشجو می‌دم که پروژه‌هاش رو انجام بدن و ...


خداییش به نظر شما می‌شه به یه همچین آدمی اعتماد کرد؟ آدمی که می‌خواد از دانشجوها سو استفاده کنه. از کجا معلوم که از ما سواستفاده نکنه...


منتظر شدم متین بیاد تا باهم بریم سینما. با دوتا از دوستای دبیرستانم و همسرهاشون.


بلیط ساعت نه و نیم بود و با وجود خستگی و ریتم خیلی کند هرشب تنهایی تا آخرش مقاومت کردیم و از سینما که اومدیم بیرون هوای خنک و بهاری شب خواب رو از سرمون پروند.


و همین هوا باعث شد که نصف شبی سر از فرحزاد دربیاریم و از دیدن و خوردن اون همه چیزای قرمز و ترش کلی سرحال بیایم.




پ.ن1: یه چیزای دیگه‌ای هم می‌خواستم راجع به خط هفت تا مونده به آخر(!) بگم که چون طولانی می‌شه می‌ذارمش واسه فردا!


پ.ن2:خیلی خوشحالم که متین با همسر دوستام حسابی گرم گرفته. حتی خودشون یعنی مردها باهم قرار گذاشتن توی عید یکی دو شب بریم طالقون باغ یکی از بچه‌ها. که خوب این تصمیم واقعا عالیه چون ما بعد سالها که شب روزمون رو با هم می‌گذروندیم، دوباره می تونیم ساعتها کنار هم باشیم.


پ.ن3: خیلی خوشحالم که دوستام هنوز همون بچه‌های هشت-نه سال پیشن. همه‌شون الان واسه خودشون کسی هستن و بروبیایی دارن ولی تو جمعهای دوستانه‌مون همه همونایی هستن که بودن.


پ.ن4: تازه خیلی هم خوشحالم که اینجا و دوستای خوبی مث شما رو دارم.


نظرات 18 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 09:33 http://didarema.persianblog.ir

میبینم که رئیستون داره تغییرات مثبتی میکنه . حالا با این چیزهایی که گفتی اونجا میمونی یا میری ؟

نمیشه بهش اعتماد کرد...من از امروز دیگه نمی رم اونجا...

خانم سین یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 09:35

عکس از خودت

نه! عکس از اینترنت

زهرا یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 09:38

و ما هم خوشحالیم که دوستی مثله تو داریم.خوش به حالت منم هوس اون آلو های الوده رو کرده.خداییش هر چی الوده تر هستن خوشمزه ترن.

:دی آره هرچی کثیفتر بهتر

رضا یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 09:48

بابت آدرس ممنون

:)

نسرین یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 10:17 http://nasrinbanoo.wordpress.com/

وجود دوستی مثل شما باعث افتخاره

ممنونم نسرین جان

فیروزه یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 10:18

اون روزی که با هم بودیم گفتم که از هر شب تنهایی خوشم نیومد ... اما من فقط تونستم بگم یه جوری بود و خوشم نیومد ... ریتم کند واقعاْ مناسبش بود ...
شاعر زباله ها و عیار ۱۴ توی برنامه هاتون نیست؟! ... ما حاضریم میزبانتون باشیم ها

تو برنامه مون هست... ولی کی بشه نمی دونم...

سیندخت یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 10:26

ببین اون چیز سبزا توی این عکسه گوجه سبزه؟!اونوقت این عکسو دیشب گرفتی؟

نه عکس رو از اینترنت پیدا کردم

مهسا یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 11:05 http://www.tanviir.blogfa.com

به به..خوش باشین همیشه..

پرنده خانوم یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 12:10 http://purelove.blogsky.com

چه شب قشنگ و آرومی
به به منم عاشق این چیزای ترش خوشمزه هستمممممممم
منم دوستتم مستانه؟
تو که دوست منی
تازشم توی پستی که دیشب گذاشتم بهت جایزه هم دادم

الیصابات یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 12:27 http://hamnavayishabane.blogfa.com

همه شبهات ارام و زیبا گلم
بروزم

بهاره یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 12:45 http://rouzmaregiha.blogsky.com

منم خوشحالم که دوست خوبی مثل تو دارم.
ممنونم عزیزم از پیام تسلیتی که برام گذاشتی... امیدوارم نه تو و نه هیچ کس دیگه هیچ وقت رنگ غم نیبینیدمواظب خودت باش عزیز دلم.
پ.ن. راستی من چون آدم طماعی هستم... اگه میدیدم شرایط کاری خوبی بهم پیشنهاد میشه... فوری قبولش میکردم... البته اگه جایی باشم که دیگه کارد و برسونن به استخوانم... عطای اون شرایط رو به لقاش میبخشم و فوری میام بیرون

ماه مون یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 16:39

مستانه جان تو خودت خوب و مثبتی دوستات هم دوستت دارن .
پیشاپیش عیدت هم مبارک

روزانه های ما یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 17:24

گوجه سبز؟ من هنوز ندیدم تو بازار! با این عکسات کانون گرم خانواده ما رو داری تهدید می کنی مستانه الان من دلم گوجه سبز میخواد بعد پیدا نمیشه بعد تو کانون گرم خانواده مون دعوا رخ میده!

من با دوسه تا از همکلاسیهای دبیرستانم ارتباط سطحی دارم دنیاهامون خییییییییلی فرق می کنه الان.

این آناس تو یه دانشگاه غیرانتفاعی درس میده کاهرای اداره رو میده اون بیچاره ها انجام میدن کلی هم نمره ازشون کسر می کنه به نظر من خیلی سواستفاده است خودمون دانشجو بودیم با اونهمه درس واقعا گناه داره حالا یه پروژه ای باشه که دانشجو چیز یاد بگیره میشه توجیه کرد اما بیگاری خیلی ظلمه.

روزانه های ما یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 17:25

آهان عکس از آرشیو بود!!!

خـانـوم سیـب یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 20:50 http://3iib.com

وای هوس گوجه سبز کردم جدی

صفورا دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 00:41 http://bahareomr-2.blogfa.com

ما بیشتر مستانه جون.

شهره دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 09:10 http://http://kocheyezendegi.blogfa.com/

تنها چیزیه که زیادش خسته ات نمیکنه....دوست خوب رو میگم نه آلوچه های آلوده رو......

گلابتون دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 17:57 http://golabi-golabatoon.persianblog.ir/

فرحززززززززززززاااااااااااااااااااااااااد !!!!!
میخواااااااااااااممممممممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد