قاب پنجره


یه ساعت تا کلاس بعدیم مونده بود. رفتم توی نمازخونه که یه چرتی بزنم. سه تا دانشجوی لیسانس یه گوشه نشسته بودن و بلند بلند حرف می‌زدن و می‌خندین. گاهی یکی بهشون تذکر می‌داد که آرومتر حرف بزنن و اون سه تا هم یه معذرت‌خواهی می‌کردن یک کم صداشون رو می‌آوردن پایین ولی چند لحظه بعد دوباره یادشون می‌رفت و بلند بلند می خندیدن و ...


خسته بودم. خیلی دلم می خواست بخوابم. اما هیجان زندگی که توی این سه تا بود، خواب رو از سرم پرونده بود.


هرچی فکر می‌کردم یادم نمیومد آخرین باری که با یه دوست این جوری حرف زده بودم  و بلند خندیده بودم و تو سر و کله کسی زده بودم، کی بوده.


تو همین فکرا بودم که این سه تا شروع کردن با موبایل از هم عکس گرفتن و آخر سر سه تایی رفتن توی قاب پنجره وایسادن و دوربین رو تنظیم کردن و یه عکس سه تایی گرفتن و نفهمیدن که این کارشون چه نوستالژی رو برای من زنده کرد.


من و دلارام و زهرا یه عکس سه تایی داریم توی قاب یه پنجره. توی همین سن و سال. توی همین حال و هوا، در حالی که داریم از دل می خندیم.


وقتی از نمازخونه رفتن بیرون زنگ زدم به زهرا و باهاش قرار گذاشتم. دلارام اما نیست. سالهاست که نیست و شاید دیگه هیچ وقت نشه خاطره اون روز توی قاب پنجره رو زنده کرد...

 


نظرات 15 + ارسال نظر
بانو تمشکی چهارشنبه 25 فروردین 1389 ساعت 23:17 http://tameshki.com

روزها میگذرد از پی ِ هم
انچه مانده ست فقط خاطره است !

نازنین پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 00:23 http://ruzmaregiha.wordpress.com/

خدااااااااااا منم چقدر دلم واسه اون روزا تنگ شده که با دوستام هیچ دغدغه ای نداشتیم جز خاطره سازی!

نارنجدونه پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 02:12

دلارام کجاست زنده هست؟

گل پیوندی پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 03:42 http://ye-gole-peyvandi.blogfa.com/

زندگی مثل یه جاده توی یه دشت قشنگه.تمام لذت هاتو از منظره هاش ببر چون ته جاده یه تابلو هست که روش نوشته دور زدن ممنوع!

روزانه های ما پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 08:02

دلارام فرار مغزها شده؟

دزی پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 11:46

نمی دونم چرا دانشگاه برای من انقدر خاطره نداره؟؟؟
دلارام چی شده ؟؟
خوشحالم که یادی از گذشته ها باعث خنده رو لبهات شد

نسرین پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 11:56 http://www.nasrinbanoo.wordpress.com

چه عکس زیبایی. منم دارم آخرین روزهای این دوران و سپر می کنم

بانو.حکایت همچنان باقیست پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 12:31 http://savoy.persianblog.ir

آخ آخ ازونروزا و خاطره هاش نگو که .....
فک میکنم قشنگترین روزای زندگیم همون لحظه ها بوده ..یادش بخیر

الی پلی پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 13:03 http://elipeli.blogsky.com

اگه من با دوستام.. هممون با هم داریم درس میخونیم.. واسه اینه که هممون با هم قبول شیم.. یا حد اقل چند نفرمون قبول شیم... و اون روزهای شیرین بازم تکرار شه....

پاییــــزبان پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 14:33 http://paeeezbaan.blogfa.com/

همیشه دور بودم از این لحظه ها...

خانومی پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 19:14 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

لارام چی شذ؟

دلارام از ایران رفت.به قصد موندن رفت

پرنده خانوم پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 22:32 http://purelove.blogsky.com

اوهوم آره
منم وقتی بچه های این سن و سال رو میبینم
مخصوصا ترم اولیا که تازه از حال و هوای دبیرستان اومدن
دلم اون موقع هارو میخواد...

ترانه جمعه 27 فروردین 1389 ساعت 10:58 http://zendegihaa.blogspot.com/

یاد گذشته و دوستای دانشگاهی بخیر

پورپدر جمعه 27 فروردین 1389 ساعت 22:15 http://www.poorpedar.com

شاید اینجا رو خوند هوس کرد یه سر بیاد یه عکس سه نفره بندازین..

ستایش شنبه 28 فروردین 1389 ساعت 10:04

حس نوستالژی من هم زنده شد مستانه
همیشه میخونمت اما روم نمیشد برات کامنت بذارم.خیلی وقتت بود که خبری ازم نبود.اما همیشه میخوندمت و خیلی خیلی خوشحالم که با متین خوشبختی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد