یه ساعت تا کلاس بعدیم مونده بود. رفتم توی نمازخونه که یه چرتی بزنم. سه تا دانشجوی لیسانس یه گوشه نشسته بودن و بلند بلند حرف میزدن و میخندین. گاهی یکی بهشون تذکر میداد که آرومتر حرف بزنن و اون سه تا هم یه معذرتخواهی میکردن یک کم صداشون رو میآوردن پایین ولی چند لحظه بعد دوباره یادشون میرفت و بلند بلند می خندیدن و ...
خسته بودم. خیلی دلم می خواست بخوابم. اما هیجان زندگی که توی این سه تا بود، خواب رو از سرم پرونده بود.
هرچی فکر میکردم یادم نمیومد آخرین باری که با یه دوست این جوری حرف زده بودم و بلند خندیده بودم و تو سر و کله کسی زده بودم، کی بوده.
تو همین فکرا بودم که این سه تا شروع کردن با موبایل از هم عکس گرفتن و آخر سر سه تایی رفتن توی قاب پنجره وایسادن و دوربین رو تنظیم کردن و یه عکس سه تایی گرفتن و نفهمیدن که این کارشون چه نوستالژی رو برای من زنده کرد.
من و دلارام و زهرا یه عکس سه تایی داریم توی قاب یه پنجره. توی همین سن و سال. توی همین حال و هوا، در حالی که داریم از دل می خندیم.
وقتی از نمازخونه رفتن بیرون زنگ زدم به زهرا و باهاش قرار گذاشتم. دلارام اما نیست. سالهاست که نیست و شاید دیگه هیچ وقت نشه خاطره اون روز توی قاب پنجره رو زنده کرد...
روزها میگذرد از پی ِ هم
انچه مانده ست فقط خاطره است !
خدااااااااااا منم چقدر دلم واسه اون روزا تنگ شده که با دوستام هیچ دغدغه ای نداشتیم جز خاطره سازی!
دلارام کجاست زنده هست؟
زندگی مثل یه جاده توی یه دشت قشنگه.تمام لذت هاتو از منظره هاش ببر چون ته جاده یه تابلو هست که روش نوشته دور زدن ممنوع!
دلارام فرار مغزها شده؟
نمی دونم چرا دانشگاه برای من انقدر خاطره نداره؟؟؟
دلارام چی شده ؟؟
خوشحالم که یادی از گذشته ها باعث خنده رو لبهات شد
چه عکس زیبایی. منم دارم آخرین روزهای این دوران و سپر می کنم
آخ آخ ازونروزا و خاطره هاش نگو که .....
فک میکنم قشنگترین روزای زندگیم همون لحظه ها بوده ..یادش بخیر
اگه من با دوستام.. هممون با هم داریم درس میخونیم.. واسه اینه که هممون با هم قبول شیم.. یا حد اقل چند نفرمون قبول شیم... و اون روزهای شیرین بازم تکرار شه....
همیشه دور بودم از این لحظه ها...
لارام چی شذ؟
دلارام از ایران رفت.به قصد موندن رفت
اوهوم آره
منم وقتی بچه های این سن و سال رو میبینم
مخصوصا ترم اولیا که تازه از حال و هوای دبیرستان اومدن
دلم اون موقع هارو میخواد...
یاد گذشته و دوستای دانشگاهی بخیر
شاید اینجا رو خوند هوس کرد یه سر بیاد یه عکس سه نفره بندازین..
حس نوستالژی من هم زنده شد مستانه
همیشه میخونمت اما روم نمیشد برات کامنت بذارم.خیلی وقتت بود که خبری ازم نبود.اما همیشه میخوندمت و خیلی خیلی خوشحالم که با متین خوشبختی.