متین یه برادر داره به اسم امین که با خانومش -فاطمه- و پسرش -یاسین- طبقه پایین خونهی باباش زندگی میکنن. امین یه اخلاقهایی داره که زیاد با باباش جور درنمیآد و زیاد با هم دعواشون می شه.
آخرین بار توی عید باهم دعواشون شده و از اون موقع تا حالا باهم قهرن!
تا اینجاش خوب یه مسئلهی تکراریه که هر چندوقت یک بار تکرار میشه. اما ایندفعه بدیش اینه که هم خیلی طولانی شده هم بقیهی خواهرها و برادرهای متین هم به خاطر احترام به باباشون، رابطهشون رو با امین قطع کردن و نه عیددیدنی رفتن خونهشون و نه حتی وقتی یکیشون مهمونی داد و همه رو دعوت کرد، به امین چیزی گفت.
البته به نظر نمیاد این مسئله برای امین زیاد مهم باشه، اما راستش وقتی خودم رو میذارم جای فاطمه خیلی حس بدی پیدا میکنم. اینکه شوهرم با باباش دعواش شده یه طرف، اینکه بقیه هم بی هیچ گناهی رابطهشون رو با من قطع کزدن یه طرف دیگه.
نمیدونم کار درستیه یا نه، ولی دلم میخواد متین راضی شه و تا باباش اینا نیستن و از مسافرت برنگشتن، امین و فاطمه رو دعوت کنیم خونهمون، حتی شده یواشکی.
دلم نمیخواد یه روزی وقتی فاطمه برمیگرده و به این روزا نگاه می کنه، حس کنه چقدر تنها و بیکس بوده.
راست میگی مستانه
اتفاقا خیلی فکر خوبی کردی خانوم
اره منم موافقم مستانه . شاید یه جورایی هم بتونین آشتی برقرار کنید .
موافقم اساسی!!!
راستی به این خانم سین بگو من ادرس وبشو گم کردم اگه میشه برام بذاره دوباره .
مستانه کی همو ببینیم ؟
خیلی کار درستی میکنی
وای چه مستانه خوبی!
آفرین بهت . شوهرت باید کلی افتخار کنه!
وای چقدر تو مهربونی...خوش به حال متین...
راستش نظر مثل تو نیست بیچاره تازه از دست قوم شوهر راحت شده
از تو بعیده جدا میخوای مهمونی بدی قضیه پارک آب و آتش رو که یادته ؟ ولی خدا رو خوش میاد حتما عملیش کن شایدم شد آشتیشون بدی هان ؟
فکرت حرف نداره...قلب مهربونت هم!
چه کار خوب و قشنگی میکنی مستانه جون
اگه بشه که خوبه !!
من همیشه عاشق این کارای سختم !
خیلی کار خوبی می کنی دوستم
آفرین
واقعاً به اینهمه فهم و درک و انسانیتت باید احسنت گفت
با اینکه از گودر دنبال می کنم نوشته هات رو اما نتونستم در مورد این پستت ساکت بمونم و هیچی ننویسم
واقعاً برای خاطر اینهمه انسانیتت بهت تبریک میگم
وااااااااااااااااااای مستانه جون چه دل مهربونی داری خانومی
چقدر حسرت میخورم که تهران نیستم تا بیشتر باهات آشنا میشدم
مستانه عالیه به نظرم...کاه خیلی خوبیه منم بودم چنین کاری رو میکردم...
مستانه جان بهترین کار رو می کنید.متین رو حتما راضی کن.آخه این که احترام گذاشتن به بزرگتر نیست.
نمیشد همه برادرا و خواهرا با هم باعث آشتی بشن؟! شاید نباید بگم ولی همیشه از این خصوصیت آدما ناراحت میشم که مشکل بقیه رو به خودشون مربوط نمی دونن و خودشونو جای هم نمیذارن...تا وقتی مشکل خودشون نباشه بی خیالن و هیچکس نمی خواد موقعیت خودشو به خطر بندازه ! آخه چرااااا؟؟؟؟ ... اما تو کار خوبی میکنی به نظرم حتی بذار همه بفهمن شاید به خودشون بیان . چرا یواشکی ؟
چه جاری خوبی
بانی خیر بشید و همه رو آشتی بدید
تصمیم خوبی گرفتی عزیزم
فکر خیلی خوبیه من مورد مشابهشو داشتم.
خیلی کار خوبی میکنی
چقدر خوب که به فکر جاری هستی دوست جووون
پونه خانوم افتخار نمی دی خیلی وقته...
چه مهربون .همه مهرماهی ها این همه مهربونن.
چه جاری مهربونییی
اگه بعدش براتون دردسر نشه و باعث ناراحتی مامان بابای متین نشه عالییییه
منم میگم کار درستیه.....
عجیبه ، تاسف باره ولی منم میگم که نزدیک یک و نیم ساله که با برادرم قهرم :( اونم برادری که توی یه خونه باهاش زندگی میکنم.باورتون میشه ؟ خنده داره یا گریه ؟یک کلمه هم با حرف نمیزنیم.اگه حرفی هم تو این مدت بوده گهگاه جر و بحث شدید و توپیدنمون به همدیگه بوده که وضع رو بدتر کرده.دیگه خسته شدم. از خودم کوچکتره .از یه طرف غرورم اجازه نمیده من پا پیش بزارم، از یه طرف اون از من کله شق تره و از یه طرف دیگه هم اعضای خونواده دیگه تلاشی برای آشتی دادنمون نمیکنن.البته اون اوایل پدرم اومد واسطه بشه ها اما من بخاطر اینکه بخاطر هر چیز کوچیکی از دستم ناراحت میشد گفتم با غرور و کله شقی گفتم نــــه.حالا میدونید از چی میسوزم ، از اینکه من و اون چقدر با هم نزدیک بودیم و با هم بگو بخند داشتیم.چقدر روش تاثیر میزاشتم.
ببخشید پرحرفی کردم ، صحبت قهر شد گفتم یه درد دلی کرده باشم.
کاش پا پیش می ذاشتی و آشتی می کردی. خیلی سخته آدم یه سال و نیم با برادرش قهر باشه :(