دلم میخواد میتونستم دست همهی خونوادهی درجه یک و دو و سه مون رو بگیرم و برای همیشه از این شهر برم و دیگه هیچ وقت، هیچ وقت پشت سرم رو هم نگاه نکنم... .
البته الان که فکر میکنم میبینم دلم میخواد باقی مونده دوستهام توی این شهر رو هم کنارم داشته باشم. خوب طبیعتا اونا هم میخوان فامیلهاشون را با خودشون بیارن و به همین ترتیب. (یه نظریه جالب هست که میگه همه آدمهای دنیا حداکثر با ۶ تا واسطه همدیگه رو می شناسن) در نتیجه احتمالا رفتن زیادم فایدهای نخواهد داشت.
پس فعلا همین جا میمونم از تمام زشتیها به تمام زیباییها پناه میبرم.
مستانه تو متولد سال 61 هستی ؟؟؟
تو سایت اشپزی عضوی ؟ من حس کردم که تو اونی
متولد 61 هستم ولی عضو سایت آشپزی نیستم
منم که رفتم دلم نمی خواد برگردم هیچ وقت ...
من همیشه میگم ماها پایبند خاطراتتمونیم . پایبند دوستی ها و راوابطتمون . همه میگن نه !! خاک یه چیز دیگست !! وطن آدم و جذب میکنه !! فکر کن میتونستی هر چی دوست داری رو از اونجا برداری ببری . حتی بقال محلتون که دوست داری. بازم خاکش چیز خاصی داشت؟ نه ! منکه فکر نمیکنم . ما وابسته خاطراتمونیم نه خاک .
کاش میشد از این شهر شلوغ و پرترافیک و بیخود رفت .
می خواستم بیام بگم میشه ما رو هم با خودت ببری دیدم به حرفات اضافه کردی.. :)
هی یاد اون آیه میفتم این روزها به این مضمون که وقت عذاب اگر بهانه این باشه که شرایط ما مساعد نبود فرشتگان می پرسند مگر زمین خدا فراخ نبود؟؟ چرا مهاجرت نکردید؟؟
ما هم دوست داریم بریم البته موقتی
این اب و هوا رو ادما هم بی تاثیر نیست..
اما فرار چاره ی کار نیست
مستانه میشه یه کم توضیح بدی چرا دوست داری از اون شهر فرار کنی. من فکر می کنم اگه خانواده ام تهران بودند اونجا رو برای زندگی انتخاب می کردم.
البته هنوز سر دو راهی ام.