دستهایش...

 

زل زدم به دستش که داره پرتقال پوست می‌کنه. خیلی شبیه دستهای خودمه. با بیست سال تفاوت...


 


زل زدم به دستهای مهربونی که هیچ وقت نوازش کردن بلد نبود، در آغوش گرفتن بلد نبود و من همه اینها رو می‌ذاشتم به حساب دوست نداشتن. در حالیکه این دستها همه عشقشون رو توی غذاهایی که هر روز و هرشب برامون آماده کرده بودن، توی لباسهایی که برام دوخته بودن، روی تخته‌ سیاهی که سالها دانش آموزهای زیادی روبه‌روش نشسته بودن، جاری کرده بود...

 

پرتقال رو گذاشت توی دستم. یه پرش رو گذاشتم توی دهنم و بغضم رو همراه باهاش قورت دادم و به دستهاش لبخند زدم...

  

نظرات 18 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 08:33 http://www.manelii.blogsky.com

نمیدونم چرا
ولی حس می کنم .بلاگت به معنای واقعی محشره ...
البته هنوز تعدادی از مطالبتو خوندم ...
ولی اینو واقعا گفتم
قالبتو اینا هم خیلی قشنگه
اسمه وبلاگ دوستم بادبادک بود فک کردم اون آپ کرده که با وبلاگ شما آشنا شدم ...

لطف داری عزیزم...

مها سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 08:42 http://moha.blogsky.com



من دلم با تو بود
تو سرد شدی
آنقدر سرد که
ناچار گرمایم را به تو بخشیدم
و تو به من
تهمت سردی زدی...
______________

ممنون شعر قشنگی بود...

تینا سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 09:22 http://asemoone-tina

اصلا نسل اونها ابراز محبت رو خوب بلد نبود ..... پدر و مادرهای حالا که فرزندان اون نسل هستن شاید به همین خاطر اینهمه در ابراز محبت به فرزندانشون افراط می کنن. ...

زهرا سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 09:39 http://zizififi.persianblog.ir

خدا مامانتو برات حفظ کنه.خدا همه مامانای مهربونو برا بچه هاشون حفظ کنه.میبینی مستانه ادم انگار بعد از ازدواج خیلییییییییییی قدر
پدر و مادرشو می دونه

ع.خ سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 09:48 http://www.jump.blogsky.com

این دستا رو یه روزم ما پیدا میکنیم.مهم اینه که دنیا بده بستونه...باس مواظب باشیم

لیلا سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 09:48 http://aliel.blogfa.com

خدا سایه همه پدر مادرا رو بالای سر بچه هاشون حفظ کنه
بزرگ که میشیم خیلی چیزا رو میبینیم که قبلا نمی دیدیم یا می دیدیم و درک نمیکردیم

راما سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 10:15 http://missymemol.blogfa.com

چه عکس باحالی، من با اجزه ات سیوش کردم خانومی
چقدر متن برام آشنا بود و یه جورایی حرف دل

خانوم گلاب سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 11:03 http://2ta-ashegh.blogfa.com

من عاشق نوشته های تو شدم........

فلفل بانو سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 12:08

من مامانمو میخوامممممممممممممممم

غزل سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 12:41

میفهمم چی میگی

نسیم سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 12:44 http://akramnasim.blogfa.com

چقدر حست به حس من شبیه و مامانت به مامان من.

من وفلفلی سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 13:51 http://WWW.MIME6866.BLOGFA.COM

سلام من تازه با وبلاگتون آشنا شودم خوشحال میشم بیاید اونورا آپم

fafa سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 14:28 http://www.longliveahmad.blogfa.com

مثل دستای اون...

سحر (درنگ) سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 16:30

نوشته ای بود پر از زیبایی. پر از عشق!

نرگس سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 17:55 http://fereshtekuchulu.blogfa.com

منمن یه همچین حسی به خانواده ام داشتم... میفهمم

خانمه چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 09:11 http://aghahehkhanomeh.wordpress.com/

چقدر دستها شبیه دستهای مامان منه

تینا چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 09:33

راستی اینسپشن رو هم دیدم... مرسی

آزاده پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 20:07 http://dalanebehesht.blogfa.com

این دستایی که توصیفشون کردی چقدر شبیه دستای مادر منه!
مهربون..با گذشت..فداکار و ایثارگر اما مغرور..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد