دیروز + دیشب


اگه دیروز، دیشب رو نداشت الان اینجا پر از غرغر بود. دیروز از صبح تا نزدیکیهای ظهر با یک کیف سنگین حاوی لب تاب و کتاب و دفتر توی خیابونها ویلون و سیلون بودم. از این بانک به اون بانک. از اون شعبه بیمه به این شعبه بیمه و ...


ظهر هم که امتحان پایان ترم داشتم. امتحان اوپن بوک بود. اون وقت من جواب یه سوالی رو غلط نوشتم که حلش رو توی دفترم داشتم! یعنی انقدر اعتماد به نفس داشتم که یه لحظه هم شک نکردم اینایی که دارم می نویسم غلطه و یه نگاه به دفترم بندازم!


اینا غرغر نبودا ! فقط دارم تعریف می کنم!


ولی عوضش بعد امتحان با تینا و مانیا قرار داشتم. رفتیم خونه ی تینا و انقدر خوش گذشت و انقدر خندیدیم که همه چی یادم رفت (بیشترش رو به حمید "بفرمایید شام" خندیدیم) و وقتی متین رو دیدم نوع غرغرهام عوض شده بود و غر می زدم که دلم درد گرفته بسکه خندیدم...

   

نظرات 12 + ارسال نظر
کورش تمدن دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 08:43 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
بابا اپن بوک سخت تره که
۱سوال مهم نیست حالا میشی ۱۹
بفرمایید شام دیشب که واقعا سوژه بود

تینا دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 08:44

:)) مستانه... به منم خیلییییییییییی خوش گذشت..... منم مدتها بود اینهمه نخندیده بودم.... جای خیلیها خالی بود

الهه دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 09:01 http://WWW.shahmoradi.blogsky.com

بیچاره این متین با اینکه کلی خندیدی و بهت خوش گذشته ولی باز به متین رسیدی غرغر کردی دختر
مردها نسبت به غرغر الرژی دارند حواست باشه
من تجربه ام توی این قضیه زیاده

نسیم دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 09:32 http://akramnasim.blogfa.com

به به. این مهمونی بعد از امتحان واقعا می چسبه.

سحر دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 09:50

ما هم کلی به حمید خندیدیم ولی خداییش خیلی آدم با ذوقی بود. آدم از اینکه حس میکنه یکی انقد ذوق داره سرحال میاد!گوجه من کوشی؟

غزل دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 09:56

خوشحالم که خوبینننننننننن

زهرا دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 11:09 http://zizififi.persianblog.ir

این روزها می بینم همه قرار داشتن.....خدا رو شکر که خوشحال بودی....اره معمولا ادم بعد از خنده یکم دپرس می شه نمی دونم چرا؟

مریسام دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 12:29

همیشه شاد و خندان باشی

ر دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 12:54 http://shaghayegh-e-ashesg.blogfa.com

به منم خیلی خوش گذشت. ولی کلا این حمید سوژه‌ای بود واسه خودش.
امیدوارم این قرارها بازم تکرار بشه

رهاتر از باد دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 12:54 http://shaghayegh-e-ashesg.blogfa.com

اسمم چرا خورده شد؟

هلیا دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 13:59

اصلا غرزدن بلد نیستی ها دختر زود یادت میره

نازنین مریم دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 15:25 http://morgheasir.persianblog.ir

مستانه جان انشالله همیشه خوب و خندون باشی دوستای خوب که ادم باهاش بهت خوش میگذره واقعا نعمته..
ولی حمید خیلی با حال بود من که کلی کیف کردم..واقعا با عشق غذا درست میکرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد