در کمد رو باز میکنم که لباس زمستونیها رو دربیارم (میدونم یک کم زوده! وقت نکرده بودم خب!)
چشمم میوفته به چمدونی که مدتهاست داره توی کمد خاک میخوره. (میدونم تازه مشهد بودیم! ولی اوندفعه انقدر هول هولی شد که با یه کوله پشتی راهی شدیم!)
میارمش پایین و گرد و خاکش رو میتکونم.
حس میکنم سنگینه. درش رو باز میکنم. لباسها و وسایل احرام توشند. درشون میارم و بوشون میکنم. چشمهام سراسیمه میشن. قلبم تندتر میزنه.
لابهلای لباسها یه دست لباس سفید خیلی کوچیک هم هست. تنها سوغاتی که هنوز به دست صاحبش نرسیده. آخه هنوز صاحبش به دنیا نیومده. چشمهام لبخند میزنه و قلبم آروم میگیره.
همهی لباسها رو تا میکنم و دوباره میذارم سرجاش به امید روزی که یک بار دیگه پوشیده بشن.
انشالله به زودی زود! قسمتت بشه این بار با نی نی کوچولوت
آخ چه مادر به فکری ...
حالا به سلامتی صاحب اون سوغاتی کی میرسه؟؟؟
جان دلمممممم
یه وخت دیر نشه مستانه؟!
وای چه نی نی با مزه ای بشه..
وقتی گفتی که "هنوز صاحبش به دنیا نیومده "، یه حس خیلی خوبی بهم دست داد .نمیدونم چرا ...
اخی...لباس نی نی تونو هم خریدین؟؟ای جانم
ان شا الله
ان شاا... به زودی
ایشالله نی نی کوچولو هم هر چه سریعتر به دنیا بیاد
سلام مستانه جون. انشاالله دوباره به زودیای زود با صاحبش
چقدر خوب عزیزم
چه کار خوبی کردی!
کاش منم یه فکرایی تو این مایه ها میکردم...
چقدر دلم هوای حیاط کعبه رو کرد...
آخی
دلم یه جوری شد
تا حالا به نی نی آینده خودمون اینقدر ملموس فکر نکرده بودم
ای جاااااااااااااااااااااااااااااااان
ایشالا زودی بیادش
امیدوارم صاحبش زودتر دنیا بیاد
سلام خوبین ؟
از وبلاگ هلیا جون ( شاید امروز ) مدتی پیش اینجا رو پیدا کردم و از متناتون و عکسای زیبایی که می ذارین لذت می برم. با اجازتون لینکتون می کنم.
روزای خوبی رو براتون آرزو می کنم . ان شا ا ... بازم برین مکه بازم سوغاتی با آرزو های خوب واسه آینده
ایشاللا به زودی
انشاالله که به زودی زود به آرزوی شیرنت برسی.
چقدر زیبا
چقدر با احساس
آفرین