هر چهارتامون، چهارسال توی یه کلاس بودیم. بغلدستی و پشتسری و به هرحال دوست نزدیک. هر چهارتامون، چهارسال لیسانس رو درس خوندیم. یکی شریف، یکی امیرکبیر، یکی علموصنعت و یکی خواجهنصیر.
دوره لیسانس که تموم شد، نغمه بلافاصله درسش رو تا دکترا ادامه داد. من و فاطمه رفتیم دنبال کار و زندگی. سارا بیشتر دنبال خوشگذرونی بود.
دیروز دور هم جمع بودیم و من و فاطمه نقش مترجم رو بازی میکردیم! به طور عجیبی نغمه و سارا اصلا حرف هم رو نمی فهمیدن! نغمه از مقالههاش توی فلان کنفرانس و فلان ژرنال میگفت و سارا نمیفهمید. سارا از آخرین مدل ماشینش حرف میزد و از تفریحاتش و ... و نغمه نمیفهمید.
نغمه و سارا توی دوتا مسیر کاملا متفاوت، توی دو بعد متفاوت و در خلاف جهت هم حرکت میکنن. اما یه چیزی هست که بهم متصلشون/متصلمون نگه میداره.
یه رابطهی پاک و آلوده نشده به توقع، به ظاهرسازی، به هدفگذاری، به سودآوردی و ...
چه خوب که هنوز هم فرصتش پیش میاد که دور هم جمع بشید!
من همیشه از این دور هم جمع شدن ها فراری ام! چونکه احساس می کنم هیچ حرفی برای زدن نداریم ... اگر هم حرفی پیش بیاد معلومه که فاصله ها خیلی زیاده!
عکسم!
وقتی مدرسه میریم..وقتی تو دانشگاهیم ..اصلا فکرش رو هم نمی کنیم یه روزی حرف هم رو نفهمیم...ولی روزگار هر کدوممون رو یه طرف سرگرم می کنه...
بند بنفشه تویی
جان دلممممممممم.... چیزی نیست عزیز دلم.... حرفی ندارم فقط.... همین .... وبلاگ برام شده بود یه وسواس ذهنی... باید این رشته ی وابستگی پاره می شد.... همین ....
کاملا موافقم
این دوستیها حتی اگه هر کس بره یه ور و مسیرای مختلف زندگی رو انتخاب کنن اما همیشه این دوستیها بادوام ترین دوستیهاست
دوستیتون پایدار
سلام
یه سوال: چرا شعر دیشبی رو پاک کردین؟؟
انشاالله دلاتون همیشه شاد و نزدیک باشه:)
چه کسی بود صدا .. سهراب ..
کفش هایم کو .
بعضی وقتها هست که به بعضیها خیلی نزدیکی و احساس میکنی که چقدر دوری...ولی بازم این حس رو دوست داری .