شناور...


یه جوریم. هستم و نیستم. بین گذشته و آینده شناورم. بین خواب و بیداری معلقم. هرچی که هست، اینجا نیستم، توی این لحظه نیستم. همه جا هستم جز اینجا و این لحظه. احساس می کنم توی فضام، حتی احساس سبکی دارم. هیچ چیزی اونقدر برام اهمیت نداره، چون حس می کنم هیچ کدوم از چیزهایی که توی بیداری می بینم و می شنوم و اتفاق میفته خیلی واقعی نیستند، برعکس خوابهام که بیشتر از همیشه واقعی به نظر می رسن...


 

تنها حس واقعی که دارم، یه دلتنگیه عمیقه برای همه آدمهایی که توی خوابهام هستند و توی بیداری امکان دیدنشون رو ندارم و تنها چیزی که برام اهمیت داره اینه که برم و تمام آدمهایی رو که هنوز امکان دیدنشون برام فراهم هست، ببینم و باهاشون باشم... 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
سحرگاهی یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 09:35

خیلی عجیبه

کسی مرا نخواست یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 10:26

من دلتنگ ادما هم این روزا نمی شم

تینا یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 12:27

آخ جون!!! برنامه ی فردا اکیه؟ کجا می بینیمتون آیا؟؟

قاسم یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 13:10 http://altapeh.blogfa.com

همان که خود گفتی ..
زندگی جاریست ..

مریم یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 13:36 http://www.myutopias.blogfa.com

دلم خواب متفاوت خواست

تینا یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 13:56

من با فرحزاد موافقم.. دلم برای فضای اونجا تنگ شده... در مورد سریاله اگه بهم بگی چند تا دی وی دی هستش با خودم میارم.... هارد نداریم آخه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد