نفر دوم


چه حسی پیدا می کنین اگه یه روزی بفهمین یه نفر بدون اینکه هیچ وقت بدونین و بهتون بگه هر روز و هرشب بهتون فکر می کنه؟ اگه بفهمین یه نفر هست که خیلی دوستون داره، بدون اینکه هیچ توقعی داشته باشه...


من اگه جای نفر اول باشم هم خوشحال می شم و هم غمگین، غمگین از اینکه این حس رو ازم پنهان کرده و دونستن این همه دوست داشتن رو ازم دریغ کرده...


اما حالا جای نفر دومم...




پ.ن: باهام حرف بزنین... به حرفهاتون نیاز دارم...

 

نظرات 28 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:28 http://www.myutopias.blogfa.com

خوب خودتو بذار جای اون همونکاری رو بکن که توی اون شرایط دوست داری برات انجام بدند
هرچند احتمالا باید سخت باشه

نمی دونم توی این شرایط چی دوست داشتم...

هیما سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:34 http://www.hima77.blogfa.com

احساست رو ابراز کن بذار بفهمه
حس میکنم چندوقت غمگینی مثل همیشه نیستی

غمگین نه، مضطربم و منتظر...

تینا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:42

خدا هم ساکت دوستمان می دارد.... گاهی می فهمیم و گاهی نه... دوست داشتن در هر حالتی زیباست.... بین عاشق و معشوق همیشه عاشق مهمتره .... بی عاشق عشق تجلی پیدا نمی کنه.... معشوق هم زائیده ی عشق عاشقه.... عاشق بر وزن فاعل رکن اصلی جمله است.... پس دوست بدار.... مهم نیست چه کسی رو... مهم نیست تو چه شرایطی... دوست داشتنه که مهمه... دوست داشتن رو زنده نگه دار

مهرگل سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:48

نمیدونم
شاید بهتر باشه باهاش صحبت کنی!
مستانه با هیما موافقم ارامش قبل رو نداری! یه حس غریب نداره نوشته هات
امیدوارم مسئله خاصی نباشه

خودمم یه حس غریبی دارم...

خانم سین سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:53

نمیدونم چرا بهش نمیگی؟

دعا میکنم خیرباشه...

تا حالا نمی تونستم بگم. حالا نمیشه که بگم...

خانم سین سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:56

باور نکن تنهایی ات را
باور نکن تنهایی ات را
من در تو پنهانم،تو در من

از من به من نزدیکتر تو
از تو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهایی ات را
تا یک دل و یک درد داریم

تا در عبور از کوچة عشق
بر دوش هم سر می گذاریم

http://hamdardi.com/?part=menu&inc=menu&id=340

خانم سین سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:57

من بازم هم ترسیدم هم نگران شدم همه دلم می لرزه

اووووووووه! چه خبره بابا؟ چیزی نشده که...

فیروزه سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 14:09

خیلی وقتا سکوت بهترین راه حل بوده و هست ... فکر می کنی سکوت الان راه خوبی باشه؟!

نه... حداقل برای خودم راه حل خوبی نیست... اما هنوز باید منتظر بمونم...

مینا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 14:39

مستانه جان من قبلا جای تو بودم.بعد از مدتی بهش گفتم.گفت حس می کرده که یه چیزی هست.
من هم بدون توقع دوست دارم ولی اون باور نمی کنه که هیچ انتظاری نیست.

یعنی تو می گی بهتره پنهان نگهش دارم؟

مینا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 14:41

تینایی چقدر خوب که حضورت رو حس می کنم اینجا.سخته دوست داشتن رو زنده نگه داریم.خیلی سخت...

لیلا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 14:53

سلام مستانه جون
منم دقیقا همچین سوالی چند بار برام پیش اومده . تو دوره های مختلف زندگیم همیشه از بین اطرافیانم مثلا همکلاسی ها یکی کل فکر و ذهنم رو بهش مشغول کرده و من همیشه برام سوال بود که اگر اون فرد می دونست ، چه احساسی داشت.

و هیچ وقت جوابش رو نگرفتی؟

خاتون سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 14:59

خوب احساسات مثبت رو بیان کردن خوبه ولی بعضی ها میگن اگر این احساسات رو بیان کنی ممکنه از بین بره یا کمرنگ شه. من خیلی با این عقیده موافق نیستم. و در مورد اینکه اون آدم چه برداشتی از حرفات میکنه به نظرم اگر بدون قید و شرط دوستش داشته باشی عکس العملش روی دوست داشتن تو تاثیر نمی گذاره و اگر برداشت اشتباهی هم بکنه اگر رابطه تون پا برجا بمون به مرور زمان حقیقت رو می فهمه. من به باور های متقابل ایمان دارم و اگر جای تو بودم تردید نمی کردم در گفتن

منم موافق نیستم که گفتنشون کمرنگشون می کنه

تینا به مینا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 15:00

دلم برات تنگ شده .... دلم براتون تنگ شده.... نمی دونم چطوری میشه بود و نبود... هنوز یاد نگرفتم.... تو داری دوست داشتن رو زنده نگه می داری .... تو با همین یه جمله ای که برای من نوشتی دوست داشتن رو جاری کردی....

مینا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 15:00

خب اون به من میگه همیشه اون دوران که احساسم رو مخفی نگه داشته بودم رو دوست داشته و چون الان نمی تونه جواب دوست داشتن من رو بده ناراحته ولی خب بستگی داره الان شما تو چه شرایطی باشید.یعنی الان با این شخص چه ارتباطی داری و چقدر به هم نزدیک هستید.

نمی دونم چه قدر می شه مورد تو رو تعمیم داد ولی ما ارتباط نزدیکی (از نطر اینکه مدام همو ببینیم) نداریم

رها-ستایش سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 15:15

بگو خودت رو خلاص کن

والسلام

راستی ببینم تینا قرار نیست روشن شی ؟

خلاص می شم؟

تینا به رها سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 15:19

روشن تر از این؟؟ آنلاین جواب میدم ... حال میکنی ؟؟ چطوری رهای من؟؟

نازی سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 15:27

میتونی دوست داشتن را با رفتارت نشونش بدی. با محبتی که بهش میکنی. با حرف زدنت با یه رفاقت خوب. یعنی میتونی یه دوستی خوب را باهاش شروع کنی. این جوری حسی هم پنهان نمی مونه

یک کمی پیچیده است قضیه. یعنی می دونی این دوستی وجود داره، فقط بعد زمانی توش فاصله انداخته

سحرگاهی سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 16:18

بهش بگو

سعی می کنم ... البته اگه بشه...

رهاتر از باد سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 16:42 http://shaghayegh-e-ashesg.blogfa.com

می دونی بستگی به شرایط داره. تووی این مدت مخفیلنه دوسش داشتی و نیازی به گفتن ندیدی اما الان فکر می کنی باید بگی.
شاید اون آدم احتیاج داره بفهمه کسی بی هیچ توقعی دوسش داره. شاید بی قراریت یک نشونه برای گفتن باشه. شاید هم نشونه این که دیگه بی توقع یا مخفیانه نمی تونی به این شرایط ادامه بدی. دوست داشتن با گفتن یا نگفتن می مونه و جاری هست باید ببینی صلاح از لحاظ موقعیت و شرایط چی هست؟

مدتها بود که اینجوری بی قرار نبودم... واقعا نمی دونم یهو چرا اینجوری شد

آنا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 18:57 http://annakhanoom.persianblog.ir

بهش بگو ولی وقتی هم فهمید همون جوری ادامه بده.خالص و بی وقفه دوسش داشته باش.گرچه آدما کامل حسهای هم رو میگیرن.

رامک سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 23:02 http://letterbox.blogfa.com

باهاش حرف بزن

سعیم رو می کنم

نازنین مریم سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 23:46 http://morgheasir.persianblog.ir

منم هم نظر با نازی ام...محبتت رو با رفتارت نشون بده
شاید شعارگونه باشه اما اعتقاد عمیقی دارم:همزبونی ها اگه شیرین تره همدلی از همزبونی بهتره

یعنی نگم؟ طاقت خودم تموم شده آخه...

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 06:39

سلام
شما جای نفر اولید، چون من دوستتون دارم و بهتون هیچوقت هم اینو نگفته بودم..!
الان چندسلی هست که من دوستتون دارم..!

نمی دونم چی بگم. حتی نمی دونم چقدر باید این نظر بی نام و نشون رو جدی بگیرم... اما گفتم که اگه یه موقعی جای نفر اول باشم هم خوشحال می شم و هم غمگین...

غزل چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 08:59

حالا که وقتش نیست بهتره یادداشت کنی یک جا انگار که داری باهاش حرف میزنی شاید سبکتر بشی

مدتها پیش این کار رو می کردم ولی الان ... نمی دونم...

بی خبر چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 11:39 http://bahareto.blogfa.com

من وقتی اینجوری به بن بست میخورم میگم هر چیزی که منو نکشه قوی ترم میکنه! حالا اینکه یه حس پاک و صادقانه است! بعضی از آدما به خاطر غرورشون نمیتونن احساسشون رو بگن! حالا ببین تو چرا نمیتونی احساستو بگی! اگه بگی چی میشه؟ اگه نگی چی میشه؟ خلاصه فکر کردن به همه اینا باعث میشه راحت تر به نتیجه برسی!
ولی به نظرم گفتنش بهتره!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 12:35

من همونیم که بی نام و نشون نوشتم
باید به من حق بدید که بهتون نمیگفتم دوستتون دارم، اون موقع شما ازدواج کرده بودید، شوهرتون رو هم دوست داشتید، من هم یه پسر بودم که میترسیدم با ابراز احساساتم شاید شما یا دیگران فکر بدی بکنند. واسه اینکه سوء تفاهم پیش نیاد شاید بهتر باشه این یه جمله رو انگلیسی بنویسم:
I like u so much, it is so long date that i like u in such manner, but it is not loving.

مهدیه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 15:41 http://mahdieh_kh808@yahoo.com

این اتفاق برای من افتاد و من نفر اول بودم و وقتی فهمیدم با خودم گفتم کاش هیچوقت نفهمیده بودم.

نگار جمعه 23 اردیبهشت 1390 ساعت 19:09

خوب برا منم افتاده..اون منو خیلی دوست داشت می دونستم اما همیشه خودمو به بی اعتنایی می زدم در حالی که از صمیم قلبم دوسش داشتم..حکایت غریبی بود ..الان سالها از اون روزا گذشته ..هم من ازدواج کردم هم اون..دوتامونم خیلی مغرور بودیم ولی من مغرورتر بودم هربار که می خواست یه جورایی بهم بفهمونه که دوسم داره می زدم تو حالش ..آخرشم دانشگاه تموم شدو از هم جدا شدیم..بدون این که اون بدونه من با تمام وجود عاشقش بودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد