گاهی آدم از تعجب شاخ درمیآورد یک کسی پیدا میشود و فکری دارد که تا به حال به فکر هیچکس دیگر خطور نکرده است، فکری چنان بینقص ولی ساده که آدم از خودش میپرسد چهطور زمین تا به حال بدون آن بر مدار خود چرخیده است.
مثلا چمدان چرخدار . چقدر طول کشید تا اختراعش کنیم؟ سی هزار سال چمدانهایمان را به زحمت حمل کردیم، عرق ریختیم و به خودمان فشار آوردیم و تنها چیزی که از آن نصیبمان شد درد عضلانی ، کمر درد و خستگی مفرط بود. منظورم این است که چرخ داشتیم، مگر نه؟ این مرا گیج میکند. چرا باید تا آخر قرن بیستم برای این یارو صبر کنیم تا بتوانیم چیزی به این کم اهمیتی را ببینیم؟
مسئله آن طور که به نظر میآید ساده نیست. فکر آدم تنبل است و اغلب برای مراقبت از خودمان آنقدرها هم بهتر از کرمهای بیارزش باغچه نیستیم.
از کتاب تیمبوکتو - نوشتهی پل استر
:) کاش این کتابو قبل از سوریه می خوندی! نه؟