منطقه نظامی

 

خیلی دلم می‌خواد صبحها بعد از سحری برم بیرون قدم بزنم. هوا عالیه و آسمون پر از ستاره. ولی جرات نمی‌کنم تنهایی برم. متین هم که اصلا پایه نیست و سحری خورده و نخورده، نماز خونده و نخونده، برمی‌گرده توی تخت. من ولی خواب بعد سحری رو اصلا دوست ندارم. انگار قلبم می‌گیره.

حالا شاید فردا دلم رو زدم به دریا و تنهایی رفتم تا ته کوچه. ته کوچه یه خیابونی هست که خیلی سرسبزه و هرچی هم که جلوتر می‌ری سبزتر می‌شه. آخر خیابون می‌رسه به کوه. یعنی یه جای خیلی خوشگلیه. فقط مشکلش اینه که چندقدم مونده به کوه یه نگهبان با اسلحه وایساده و کسی رو راه نمی‌ده تو. می‌گه منطقه نظامیه. مال ارتشه. البته احتمالا بیشتر منطقه تفریحیه ارتشی‌هاست. به هرحال همون تیکه اولش هم واسه پیاده‌روی جای خوبیه. بعدم چون اون نگهبانه اون ته هست دل آدم یک کم قرص می‌شه.

    
نظرات 7 + ارسال نظر
راما سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 11:01 http://missymemol.blogfa.com

خوش به حالت یه جای باحالی می شینین

لیلا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 12:21 http://aliel.blogfa.com

با این وجود تنها بیرون رفتن اون ساعت جرات میخواد
خیلی شجاعی

fafa سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 12:27 http://www.tobealone.blogfa.com

مستانه مواظب خودت باش امنیت نیستا...

بهاره سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 14:00 http://rouzmaregiha.blogsky.com/

من فکر کنم فردا سحر اگه خیلی جدی اقدام کنی برای پیاده روی متین هم وقتی ببینه داری تهنایی میری اونم همرات بشهپیاده روی سحرگاهی واقعا دوست داشتنی و فرحبخشه خوش بگذره بهتون دوستم

مریم سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 15:47 http://www.myutopias.blogfa.com

من چند بار امنتحانش کردم عالییییییییییه

بهارین سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 17:56 http://baharin.blogsky.com

پیاده روی توی هوای سحر و نزدیک صبح واقا لذتبخشه...خصوصا اگر سبزی و طراوت هم باشه...

مریم2 چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 12:22

مستانه جان..صبح ساعت 7:20...یه نفر با ماشین مزاحمم شد...بد....واز صیح حالم بده.....یاد تو افتادم..نه که بخوام بترسونمت...اما خیلی مواظب باش

مریم جان ممنون که به یادم بودی. راستش منم امروز هرچی فکر کردم دیدم می ترسم تنهایی برم. بی خیال شدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد