خیلی دیر شده برای خوابیدن. اگر الان بخوابم سحر بیدار نمیشم. شبهایی که بلافاصله بعد از افطار می خوابیم هم سحر به زور بیدار می شم. تازه همین جوریش که با سحری روزه میگیریم آخراش کم میاریم چه برسه به اینکه بخوایم سحری نخورده روزه بگیریم.
* * *
دیروز عصر تینا رو دیدم. ساعت چهار بعدازظهر با هم قرار گذاشته بودیم. موقع رفتن همش داشتم فکر میکردم چه قرار احمقانهای! ساعت چهار، با زبون روزه، توی اوج گرما، توی پارک! ولی راستش وقتی دیدمش و شروع کرد برام حرف زدن همه این چیزا یادم رفت.
قبلش بهم گفته بود: "چندوقته داره طوفان نوح به سرمون میاد!" میدونستم اهل اغراق کردن نیست ولی هرچی فکر میکردم نمیدونستم چه اتفاقی ممکنه براش افتاده باشه که بهش بگه طوفان نوح!
دیروز وقتی تند تند شروع کرد برام تعریف کردن، واقعا نمیتونستم تصور کنم من اگه یه لحظه به جاش بودم چه کار میکردم و چه بلایی سرم میومد. خدا رو شکر که طوفان فروکش کرده بود.
بعدش هم پاشدیم راه افتادیم توی پارک به جستجوی یه فواره باز که بریم زیرش و خنک بشیم. ولی از اونجایی که هیچ فوارهای پیدا نکردیم، مجبور شدیم یک کمی غیبت چندتا از وبلاگها رو بکنیم تا دلمون خنک شه!
* * *
این همه نوشتم ولی نیم ساعت بیشتر نگذشت! باید برم یه فکر بهتری کنم برای اینکه زودتر سحر بشه. اوووووووم. می رم مثنوی می خونم.
فکر خوبیه... من که سحری نمی خورم می دونی ساعت کاری ما صبح ها کم نشده و من نمی تونم یه بار واسه سحر پاشم یه بار نماز یه بار هم سر کار اومدن واسه اینم ثوابای سحر رو نمی برم واسه منم سر سفره سحر دعا کنی ها مستانه...
سحر و نماز یک باره باهم! چه طوری می تونی اونجا توی اون گرما؟ از تشنگی هلاک نمی شی؟
کاش میشد بزرگا هم روزه کله گنجشکی بگیرن خیلی سخته تابستون
میگم غیبت کیارو کردین هاااااااا
تو که تا دو سه سال مشکلی نداری! بعدش هم دیگه کم کم میوفته توی بهار.
اوووووم! درست نیست بگم
خوش به حالت که دیدیش مستانه جان... لااقل تو یه خبری ازش گرفتی ولی ما چی که نه میاد دیدنمون و نه یه خبری از خودش میدهدلم براش خیلی تنگ شده
ای بابا! منم به زور موفق شدم ببینمش. یعنی از بعد از عید تا حالا تلاش کردم تا بالاخره موفق شدم
دیدم گوشم هی ویز ویز می کرد دیروزا پس داشتید غیبت می کردید؟!
:))))))
وایییییییییییی منم مثنوی خیلی دوست دارم. اگه خدا بخواد ماه رمضون میخوام فایل های صوتی رو که گرفتم گوش بدم
اگه خوب بود معرفی کن که ما هم گوش بدیم
چقدر که کارت دارم من :
۱- دیدنت مثل همیشه خوب بود....
۲- انقدر دلم می خواست راجع به قرارمون بنویسی تو وبلاگت.... الان کلی خوشحالم
۳- واقعا ممنون از اون سی دی هایی که برام آوری .... اینطوری چقدر روزه گرفتن آسونتره
۴- ایشالا که هیچوقت تو موقعیتی که توش بودم قرار نگیری دوستی .... خدا واسه هیشکی نخواد واقعا
۵- دلم دوباره برات تنگ شده.... کی میاین پیش ما پ؟
هروقت سی دی ها تموم شد و روزه گرفتن دوباره سخت شد میام!
به بهاره : بهارم.... همیشه می خونمت ... همیشه
به فیروزه: هیههههههه..... یعنی فهمیدی؟؟
به تینا: بله که فهمیدم!
تازه شم خنده مستانه مهر تائید به حدس من زده
به تینا: کجایی دختر خوبی؟ چه خبر؟
به فیروزه: خدائیش آخه نگرانت بودم!!! نبودی خب هی .... مجبور بودم می فهمی ؟؟
به رها: آره عزیز دلم... خوبم... و دلتنگتون