کیف صورتی کوچیکش رو آورد و کنارم نشست. در کیفش رو باز کرد و پنج تا سنگ کوچیک و صیقلی از توش درآورد.
- خاله یهقل دوقل بلدی؟
سرم رو بلند کردم و زل زدم توی چشمهاش. توی چشمهای عسلی خوشرنگش. توی چشمهای صاف و بدون غبارش.
- آره عزیزم، بلدم.
سنگها رو ریخت توی دستم.
- من زیاد بلد نیستم. بهم یاد میدی؟
سنگها رو ریختم روی زمین. سنگ اول رو انداختم بالا. مادربزرگ روبهروم نشسته بود. جوون بود. خیلی جوون. خطوط صورتش خیلی کمتر بود. نشسته بود و زل زده بود به چشمهام...
یه سنگ از روی زمین برداشتم و سنگ توی هوا رو هم گرفتم. دوتا سنگ رو با هم انداختم بالا. با عمهها و دخترعموها و پسرعموها نشسته بودیم دور هم. نوبت من بود. موقعی که اومدم دوتا سنگ رو توی هوا بگیرم، نگاهم گره خورد به نگاه پدربزرگ. چشمهاش هنوز میدید...
یه سنگ از روی زمین برداشتم و سنگها رو توی هوا گرفتم. سه تا سنگ رو با هم انداختم بالا. سرویس دیر کرده بود. با بچههای سرویس نشسته بودیم جلوی در مدرسه و سنگها رو گذاشته بودیم جلومون. وقتی خواستم سنگها رو بگیرم، چشمهای خانوم ناظم رو دیدم که با تعجب و خشم ساختگی زل زده بهم. هول شدم. دوتا از سنگها رو گرفتم و سومی افتاد روی زمین و قل خورد تا نزدیک پای خانوم ناظم. خم شد. سنگ رو برداشت. پرتابش کرد به سمتمون خندید و رفت.
- سوختی خاله. نوبت منه.
سنگها رو به زور توی دستهای کوچیکش جا داد و پخششون کرد روی زمین. سرم رو بلند کردم و زل زدم توی چشمهاش. توی چشمهای عسلی خوشرنگش. توی چشمهای صاف و بدون غبارش.
خوشا ایام بی غم و بی آلایش کودکی
مستانه این داستانک بود یا واقعنی اتفاق افتاده بود؟
تقریبا واقعی بود.
منو یاد بچگیام انداختی ما هم با بچه های فامیل رو ایوان خونه خاله بابام این بازی رو می کردیم . یادش به خیر خدا رحمتش کنه
خدا رحمتشون کنه
مستانه جون الان یهویی پست دیدارت با تینا رو دیدم .
چقدر دلم برای تینا تنگ شده کاشکی نوشتنو کنار نمیزاشت طوفان نوحی که گفتی نگرانم کرد کسی تینا و دوستاشو اذیت کرده یعنی ؟ سلام منو به تینا برسون و بهش بگو دیدارمون همیشه تو ذهنمه هرچند خیلی چیزها رو به هم نگفتیم ولی خیلی چیزا ققط دلی هستن . بهش بگو بازم بنویسه حیفه نباشه
یاد گذشته به خیر...
چه زیبا حال و گذشته رو به هم پیوند دادی
چقدر قشنگ نوشتی
چند روزیه یاد بچگی هامم. این پستت هم منو برد به اون روزا. گرمای تابستون و آبپاشی ایوون خونه. بعد هم پهن کردن یک زیرانداز و جمع شدن ما بچه ها و یه قل و دوقل. یادش بخیر! واقعا یادش بخیر!
چه زیبا و رمانتیک.
یادش بخیر بچگی
یادش بخیر تابستون که میشد بساطی داشتیم
کودکی کجایی که یادت بخیر