راز خورش کرفس


من هیچ وقت خورش کرفس دوست نداشتم. یعنی هر وقت مامان درست می‌کرد عزا می‌گرفتم و کلی بهش غر می‌زدم. ولی چاره‌ای نبود. هرازچندگاهی مامان درست می‌کرد و منم با دلخوری می‌خوردم.

تا اینکه یه روز داشتم با همکارم توی شرکت غذا می‌خوردم. کرفس داشت. غذای مورد علاقه‌اش!! هی بهم تعارف کرد، هی گفتم ممنون. هی اصرار کرد. آخر توی رودربایستی یه قاشق خوردم. خوشمزه بود. یعنی خیلی خوشمزه بود.

تازه اون جا بود که فهمیدم اون چیزی که دوست ندارم خود کرفس نیست. چاشنی‌هاییه که مامان به خورش می‌زنه.


 

زندگی هم مثل خورش کرفس می‌مونه. خودش نیست که بدمزه و دوست‌نداشتنیه. چاشنی‌هایی که ما بهش می‌زنیم بدمزه‌اش می‌کنه. آدمهایی که به اسم دوست وارد زندگیمون می‌کنیم و زندگی رو به جای خوشمزه کردن بدمزه می‌کنن، انتخاب‌هایی که می‌کنیم و گاهی باعث می‌شیم خورشمون طعم تلخ بگیره و ...

شاید بعضی وقتها نشه بعضی از چاشنیها رو از زندگی حذف کرد و مزه‌اش رو کلا تغییر داد ولی خیلی وقتها می‌شه یه چیزای دیگه‌ای بهش اضافه کرد و طعمش  رو دلنشینتر کرد...


راز خورش کرفس رو به مامان گفتم و حالا خورش کرفس‌های مامان هم به اندازه‌ی غذاهای دیگه‌اش خوشمزه و دوست داشتنیه. 

  

نظرات 20 + ارسال نظر
fafa یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 07:35 http://www.tobealone.blogfa.com

قراره اول بشم؟

من به اندازه انگشتای دستم هم خورش کرفس نخوردم تا حالا...

چرا؟ درست کردنش که آسونه

مهرگل یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 08:31

خب حالا راز خورش کرفس چی بید؟

سایه یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 08:38 http://didarema.persianblog.ir

اگه توی خورش کرفس یه کم رب بزنی هم خیلی خوشمزه میشه

امتحانش می کنم

زهرا یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 09:03 http://Zizififi.persianblog.ir

وای مستانه من دیوونه خورش کرفسم...خیلی خوب برای دادن یه درس ندگی مثال میزنی.اینو میدونستی مستانه؟؟

آسمان یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 10:15 http://theskyismine.persianblog.ir

انشالله خورش زندگی همه خوش طعم باشه

سحرگاهی یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 10:49

عجب تعبیر جالب و خوب و درستی!

حالا مامانت چه چاشنی به خورش کرفسش میزد؟

مامانم خیلی ترش درستش می کرد.

مریسام یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 11:01

میشه راز خشمزگی خورش کرفس رو هم بگی

نارنجدونه یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 12:03

مرسی عسیسم فک کنم حق با تو باشه آخه مال بقیه هم این طوری شده تقریبا هی من میرم و میام عکس این خورشت کرفس اگه نی نی داشتم معلولش میکردن خدایی هی آب دهنم قورت میدم هی رنگ و رو داره

بهاره یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 12:54 http://rouzmaregiha.blogsky.com

خیلی تعبیر به جا و زیبایی بود... به شدت این پست رو لایک میکنم دوستم

لیلا یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 13:11

ولی گاهی اوقات انتخاب چاشنی های زندگی دست خودمون نیست ناگزیریم از ریختن برخی چاشنیها
چاشنیهای زندگیت خوش عطر و طعم

غزل یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 14:11

فکر میکنم بعضی وقتا حتی ریختن چاشینها بعضی تلخیهارو از بین نبره

دخترک حواس پرت یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 15:26 http://www.eliaziz.blogfa.om

لبخند خانوم یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 15:31

عالی بود این پستت. آفرین به تو با این مثال عالی! چسبید بهم

تنهایی پرهیاهو یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 15:41 http://khoneye-dele-mane.blogfa.com

خوب رازشو به ما هم بگو
میگم خیلی فهمیده و عاقلی چه فکر بازی داری
از خورش کرفس چه نکاتی در آوردی خلی خوشم اومد از ته دل میگم کاش منم مثل تو فکر کنم

واقعا الان منتظرین رازش رو بگم؟ اووووووم... خوب رازش این بود که خورشهای مامانم زیادی ترش بود. مامان هم آبغوره می زد و هم لیمو ... ولی از اون به بعد ترشیش رو خیلی کمتر کرد و من خیلی بیشتر دوستش داشتم. به همین سادگی!

بانوی سرزمینهای شمالی یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 16:12

من همیشه میومدم پیشت ولی فیلتر بودی .
ادرستو عوض کردی نه؟
خوشحالم میتونم دوباره نوشته هات رو بخونم

آره خیلی وقته عوضش کردم.

Maryam, Me & Myself یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 17:43 http://maryami-myself.blogfa.com

اول فکر کردم دستور آشپزی‌ه.
بعد دیدم نه. چیز بهتری‌ه. راست میگی. کاش یادمون نره..

مریسام یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 18:43

فکر کنم امشب خیلیا افطار خورش کرفس داشته باشند. از جمله خود من اومدم ببینم راز رو گفتی دیدم نه هنوز نگفتی

واقعا الان منتظرین رازش رو بگم؟ اووووووم... خوب رازش این بود که خورشهای مامانم زیادی ترش بود. مامان هم آبغوره می زد و هم لیمو ... ولی از اون به بعد ترشیش رو خیلی کمتر کرد و من خیلی بیشتر دوستش داشتم. به همین سادگی!

مهرگل یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 19:22

هههههه منم برای سحری میخوام درست کنم اومدم ببینم رازو گفتی یا نه که هنوز نگفتی

واقعا الان منتظرین رازش رو بگم؟ اووووووم... خوب رازش این بود که خورشهای مامانم زیادی ترش بود. مامان هم آبغوره می زد و هم لیمو ... ولی از اون به بعد ترشیش رو خیلی کمتر کرد و من خیلی بیشتر دوستش داشتم. به همین سادگی!

الی چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 00:18 http://e-motamedi.persianblog.ir/

همیشه پستهات رو میخونم مستانه جان...
امشب شب مبارکیه گفتم آغاز دوستیمون از نوع جدیتری هم باشه...
این پستت رو خیلی زیاد دوست داشتم و چندین مرتبه خوندمش...
این انتخابهای ما گاهی زندگیمون رو پشت و رو میکنه و مثل زهرمار حتی...

کسی مرا نخواست !!! شنبه 12 شهریور 1390 ساعت 07:00




عاشق این خورشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد