* تو دورهی لیسانس یه دوست صمیمی داشتم که شیش روز هفته از صبح تا شب با هم بودیم. طبیعتا تمام این مدت رو نمیتونستیم کارای مفید کنیم و حرفهای مفید بزنیم و نصفش به چرت و پرت گفتن میگذشت. یکی از تفریحات من و زینب این بود که حدس بزنیم هر کدوم از هم دورهایهامون ده سال دیگه کجاست، چه کار میکنه، با چه جور آدمی ازدواج میکنه و ... و از اونجایی که توی دورهمون حدود هشتاد نفر بودیم این تفریح به اندازه کافی طول میکشید! البته فکر هم نمیکردیم که بعد از ده سال از هیچکدومشون خبردار باشیم و بفهمیم چقدر حدسهامون درست بوده، ولی حالا به لطف فیــسبــوک تقریبا از همهشون خبر داریم، گرچه یادمون نیست که حدسهامون چی بود! اما نکتهی جالب اینجاست که الان بعد از ده سال من و زینب دوباره با هم همدانشگاهی شدیم و چهارشنبهها از صبح تا شب باهمیم و میتونیم کلی چرت و پرت بگیم!
* من اصلا آدم چیزنگهداری نیستم و هیچ چیزی رو به خاطر این فکر که ممکنه بعدها یه مورداستفادهای براش پیدا بشه، توی خونه نگه نمیدارم. اما برخلاف وسایلم، فایلهای توی کامپیوترم رو اصلا دلم نمیاد پاک کنم. بخصوص فایلهایی مثل مستنداتی که خودم ایجاد کردم و برنامههایی که نوشتم. دیروز دوستم یه فایلی رو میخواست مال دقیقا 100 سال پیش! میگفت یه پروژهای انجام دادیم اسمش میلاد بوده! وقتی بین فایلهام پیداش کردم شاخ درآوردم. هه! صندوق قرض الحسنه میلاد!! اصلا یه همچین چیزی رو یادم نمیومد و باورم نمیشد که اینو خودمون نوشته باشیم. بعد هم دیگه کلی توی فایلهام گشتم و هی یاد شبهایی افتادم که به بهانه برنامه نوشتن میرفتم خوابگاه و تا صبح با بچهها توی سر و کلهی هم میزدیم.
* سعادت آباد رو دوست داشتم! یعنی راستش خیلی دوست داشتم. شاید موضوعش یک کم تکراری بود. ولی خیلی فیلم ظریفی بود به نظرم. یعنی توی ساختش خیلی ظرافت به خرج داده شده بود. البته از دوست داشتنی و هنرمند بودن لیلا حاتمی هم نمیشه گذشت. من با هر فیلمی که بازی می کنه بیشتر عاشقش میشم و به خاطر همینم توی تمام شخصیتهای فیلم بیشتر از همه به بهرام حق میدم!! (ایول! عجب عکسی پیدا کردم.)
اینم نقد جالبی بر فیلم {+}
* گاهی لازمه آدم هرچی به ذهنش میرسه بنویسه. اینکه هی بخواد صبر کنه تا یه موضوع ایدهآل برای نوشتن پیدا کنه، از نوشتن و لذت نوشتن دورش میکنه. گاهی آدم لازمه فقط وبلاگش رو باز کنه و انگشتهاش رو بذاره روی کیبورد و بذاره که کلمات از توی ذهنش و از میون دلش بگذرن و وارد انگشتهاش بشن. گاهی آدم لازمه که بنویسه. حتی اگه کله سحر روز پنجشنبه باشه. حتی اگه بدونه دیگه خیلی از دوستهاش وبلاگش رو نمیخونن. حتی اگه هزار و یک کار دیگه برای انجام دادن داشته باشه. گاهی آدم لازمه که بنویسه (قابل توجه خیلیها!).
سلام ..
قبلتر هم کامنت گذاشته بودم ..
دوست دارم بیشتر پیشت بیام ..
پس سلااااام ..
سلام به روی ماهت. خوش اومدی
منم عاشق لیلا حاتمیم.ولی می دونی من نمی تونم وقتی یکی دیگه را دوست دارم و می دونم یکی دیگه دوستم دارم همش نقش بازی کنم.اینو دوست نداشتم
انقده دلم می خواست سعادت آباد رو ببینم اما جو سینمای اینجا بدرد نمی خوره مردم واسه هرکاری می یان بجز تماشای فیلم پس باید صبر کنم تا سی دیش برسه... جمع دوستانه اتان جمع
من همیشه می خونمت و لذت میبرم از اینجا. مستانه جون وبلاگت همیشه به آدم یه جور آرامش رو منتقل میکنه، نمیدونم چرا.
فقط کامنت نمیذارم همیشه.
من بخونم انگار همه خوندن
سلام
منم عاشق لیلا حاتمیم! مدت هاست سینما نرفتم! کی باورش میشه بیشتر 6 ساله؟!
خواستم بگم من می خونمت هنوز
مخصوصا ما که لذت میبریم شما از این پستها مینویسی کربلایی پ
ولی از مازیار میری انتظار بیشتری میرفت برای سعادت آباد قبول نداری؟
باید منتظر باشم این فیلم بیاد تو کلوپ تا ببینمش خیلی وقته حس سینما رفتن ندارم....
مستانه خوبی
منظورت من نبودم مسلماً ((:
خیلی وقته سینما نرفتم..درست از زمانی که نامزد بودیم..همسر از سینما خوشش نمیاد و منم کم کم دارم مثل اون میشم..اما دوست دارم برمو این فیلمو ببینم
قرار امشب بریم این فیلم رو ببینیم امیدوارم برف اجازه این رفتن رو بهمون بده
نوشتن؟؟؟؟!!!!!!!!!!!به حس ذاتی نوشتن آدم هم بستگی داره.
salam...che jaleb? shoma ham narm afzar khoondin? mishe bedooonam chand saletooone?
بله نرم افزار خوندم. البته الان شبکه می خونم. 29 سال
من تا 4-5 سال پیش مثل بابام هرچی که دستم میومد به امید روز مبادا نگه می داشتم
ولی حالا مثل داداشم هرچی رو که به دردم نمی خوره یا میدم به دیگرانی که به دردشون می خوره یا راهی سطل آشغال میشه.
اما از کتابام نمیتونم بگذرم