خیلی وقتها روزهام مدل این روزها بودن. مدل این روزها یعنی مدل دوی ماراتن. یعنی نه تنها هرروز هفته بلکه جمعه ها هم مجبور باشی ساعت 6 صبح بیدارشی و تا شب بدوی. حالا این دویدنه شاید فیزیکی نباشه، ذهنی باشه.
مدل این روزها یعنی از ساعت 6 صبح تا 2 بعدازظهر اصلا نمی فهمی زمان چه جوری می گذره و تازه اون موقع یادت میوفته که هیچی توی یخچال نیست که بشه صدای قار و قور دلت رو باهاش آروم کنی. پس می ری و یه چیزی از توی فریزر در میاری و میندازی توی زودپز و دوباره به دویدنت ادامه می دی.
مدل این روزها یعنی صبح که از خواب بیدار می شی نمی ری چند لحظه پشت پنجره وایستی، یعنی نمی ری چند دقیقه توی ایوون تا هوای تازه رو سربکشی و وقتی همسایه تون زنگ می زنه که بیاد بره روی پشت بوم و برف رو از روی دیــششون پاک کنه، چشمهات گرد می شه که برف؟!؟!
خیلی وقتها روزهام مدل این روزها بودن. ولی راستش هیچ وقت به این مدل عادت نکردم. عادت نکردم و نخواستم که عادت کنم. خیلی وقتها وسط دوی ماراتن یهو قدمهام رو کند کردم. ایستادم، نفس تازه کردم. رفتم توی جایگاه تماشاچیها، از دید اونها مسیر رو نگاه کردم، بعد برگشتم و مسیرم رو ادامه دادم.
شاید خیلی وقتها برنده نشدم، ولی بالاخره به مقصد رسیدم...
بعضی وقت ها هم تنم هم روحم لهیده است از این دویدن ها .. منم هیچوقت عادت نکردم .. دلم برای چشمهای براق خودم و شیطنت عمق نگاهم تنگ شده .. این روزها خیلی چیزها سطحی شده ..
.
چه خوب
میدونی چیه این ایستادنها هم بعد از مدتی عادت میشه و دیدت رو به جایگاه یه تماشاچی ثابت می بره
من اصلا دویدن رو دوست ندارم
اصولا با دویدن معمولی هم مشکل دارم چه برسه به ماراتن
گاهی مجبور میشم بدوم اما خیلی زود سرعتم رو کم میکنم
پست سعادت آباد و اون نقد مربوطه اش خیلی قشنگ بود
منم فیلم بهم خیلی چسبید
راستی با تاخیرررررر زیارت قبول
سلام
این دوی ماراتن در دایره ای بسته در حال برگزاری است
. خوشا به حالت دویدن شما ساعت 2 تمام می شود ، من وقتی ساعت 9 شب خونه می رسم (یعنی تا ساعت 9 دویدم ) حالا بدترین قضیه ماجرا اینجا شروع میشه تا 6 صبح به اسم استراحت و خواب در رختخواب قلت می خورم و در حال هندل کردن برنامه های فردا هستم.!!!
روحت تنومند بادا!
پست زیبایی بود، فکر می کنم خیلی از ما آدمها تو این دنیای ماشینی در حال دویدنیم. ولی این قسمتش خیلی به دلم نشست: "خیلی وقتها وسط دوی ماراتن یهو قدمهام رو کند کردم. ایستادم، نفس تازه کردم. رفتم توی جایگاه تماشاچیها، از دید اونها مسیر رو نگاه کردم، بعد برگشتم و مسیرم رو ادامه دادم."
شاید خیلی وقتها برنده نشدم، ولی بالاخره به مقصد رسیدم..."