نون و پنیر و ...


لقمه نون و پنیر و گوجه رو می ذارم توی دهانم و لیوان شربت آبلیمو رو سر می کشم. متین صبحونه اش رو تندتر خورده. کیفش رو برمی داره و می ره دم در. یه تیکه نون دیگه جدا می کنم و پنیر رو روش له می کنم. در رو باز میکنه و می گه من دارم می رم! گوجه رو می ذارم لای نون و می دوم طرف در و دست می ندازم گردنش: "روز خوبی داشته باشی عزیزم."

  

 

دلم از شوق پر می شه. پر از شوق گذشتن از اون روزهای سخت. پر از شوق رسیدن دوباره ی روزهایی که جواب لبخند، لبخنده.

 

پر از شوق بودنت، داشتنت و دوست داشتنت...