یه ذره لای پنجره رو باز می کنم. انقدری که هوای سرد نیاد تو. ولی بوی بارون، بوی خاک خیس خورده، خودش رو هل می ده توی خونه و خونه بوی زندگی می گیره.
بوی صبحهای زودی که با ذوق چتر کوچیک صورتیم رو دستم می گرفتم و تا سرکوچه می رفتم و منتظر سرویس مدرسه می شدم.
بوی لی لی های خیس زنگهای تفریح مدرسه.
بوی قدم زدنهای طولانی لابه لای درختهای توت خیس دانشگاه.
بوی یه روز خاص توی یه کلاس توی دانشکده زبان.
بوی پهن کردن زیرانداز توی ایوون و خوابیدن زیر بارون.
و ...
پنجره رو می بندم و برمی گردم توی تخت. خونه بوی زندگی گرفته. بوی معجزه...
چه زیبا...به نظر منم بوی زندگی همین خاک خیس خوردهاس...کافیه آدم بخواد استشمامش کنه.
شاید ما رو میبره به گذشته خیلی دور زمانی که خدا داشت انسان رو خلق میکرد ........
امان از بارون خواهر...اماااان...
این پستُ صبح خوندم خیلی بهم چسبید
اینجا هم صبح ابری بود اما بارون نیومد..
امان از این زندگی که هیچیش تکلیف مشخصی نداره. نه خوشی ش نه ناخوشی ش... نه خاطرات خوبش، نه تلخی هاش...
مستانه تلاش کن.. برای برگردوندن زندگی به زندگیت تلاش کن...
چطوری میشه شخصی یه چیزی بهت گفت؟
ایمیل: mastaane.m@gmail.com
این بغل هم کامنت خصوصی داره