سال تازه


نمی دانم عشق؛

همین حس شتابزده ایست؛
که من وتو را ....
به سلام های بی پاسخ گره می زند


تا دقایقی که ناگزیر می آید

دقایقی که سال عوض می شود

ماهی قرمز، در تنگ گیج می خورد
زمان می ایستد
تا من؛
تپش بی امان آن حس شتابزده را، به خاطر بسپارم.
و ایمان بیاورم
لرزش مدام دست ودلم،
پس از هر دیدارت ربطی به عشق دارد ....

درخت وشکوفه و باران،
ساعتشان را روی قرار آمدنت تنظیم کرده اند.
من؛
ساعت را نمی پرسم
تا همیشه چند ثانیه جا بمانم، و دیر کنم و دلشوره بگیرم.
تا نفس هایم به شماره بیفتد .... و لحظه ها را گم کنم و چیزی را جا بگذارم.

و زمانی برسم که تو آمده باشی ... بس که این روزها بی قرارم.

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد