صبحها بعد از اینکه بابا متین رفت سرکار اولین کارش اینه که بدو بدو بیاد دم در اتاقش و اونقدر بگه: "تا تا" تا سوار تاب کنمش. بعد از اینکه نشست توی تاب و یک دوتا تاب خورد با جیغ و داد به کتابخونه اش اشاره می کنه که یعنی کتاب شعر رو براش بیارم. کتاب رو میارم و همون طور که تاب می خوره چند تا شعر با حرکات دست و نمایش براش می خونم.
دو سه تا شعر رو کامل حفظ شده. یعنی وقتی براش می خونم خودش با دست نمایشش رو بازی می کنه.
بعد هم دیگه پایین نمیاد مگه اینکه چیز جذاب تری مثل حموم منتظرش باشه!
عزیزممممم...چه دنیایی دارن بچه ها..خوش بحالشون
واقعا خوش یه حالشون.
ماشالا چه آقایی شده.راستی مستانه جان کتاب شعر چی براش میگیری؟
هیچ هیچ هیچانه!
وای مستانه خوشحالم که دوباره میای که دوباره باز اولین وبلاگ هر روز صبح من میشی که می تونم ازت کلی چیز یاد بگیرم و کلی حس خوب بگیرم.
من همیشه می خونمت اما با دخترکم نمی تونم کامنت بذارم. ببخش منو. همین الانم از سر کار دارم می نویسم.
منم خوشحالم که هنوز میای اینجا
آخی عزیزم
خیلی بامزه س این گل پسری
مرسی عزیزم.
عزیززززززززززززم
نازی خدا حفظش کنه
مستانه این تابه رو از کجا گرفتی و چند گرفتی بدجور دنبالشم
این کادوی تولدشه. خاله ام از بازار گرفته ولی تقریبا تمام اسباب بازی فروشیها دارن