آخرین رویا


دیشب یه رمان رو تموم کردم که نه خیلی معروف بود و نه خیلی شناخته شده. ولی خیلی تاثیر عجیب غریبی روی من داشت. 

  

 یه جا راوی داستان که یه خانم بود، گفته بود خانواده ما با داشتن آشور(پسر بزرگ خانواده) کامل بود و پدر و مادر و آشور یه مثلث کامل رو تشکیل داده بودند و خلاصه اینکه خانم راوی فکر می کرد خودش و برادر کوچیکش توی خانواده اضافه بودند و ...

راستش منم خیلی به این قضیه فکر می کنم. به اینکه خانواده ما الان کامله و داشتن یه بچه اضافه می تونه کامل بودنش رو بهم بریزه. 


یه تاثیر دیگه اش هم البته این بود که تصمیم گرفتم هر روز یک کار خوب، برای کسی بیرون ازخانواده خودمون بکنم. حتی اگه شده به برای پرنده ها غذا بریزم. کار خوب امروزمم این بود که به یه پیرمرده کمک کردم پیچ عینکش رو که توی کوچه افتاده بود پیدا کنه.


تاثیر اصلی کتاب البته، قلبم بود که به درد میومد از تمام رنجی که زن کشیده بود...

  

   





نظرات 1 + ارسال نظر
رها شنبه 11 اسفند 1397 ساعت 09:30

سلام خوشحالم که دوباره مینویسی
راستش راجع به خانواده من خودم حدود یک سال هست که فرزند دوم را به دنیا اوردم واقعا از ته دل میگم شیرینی داشتن دو تا بچه خیلی از یه بچه بیشتره لذتی که بچه ها از با هم بودن و بازیهای دونفره شون میبرن وصف ناپذیره. به نظر من، ما که خودمون نعمت داشتن خواهر و برادر را داشتیم بی انصافیه که بچه هامون را از همچین موهبتی محروم کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد