چسبندگی


 راستش اینه که یکی از نیازهای اساسی زندگی من نیاز به تنهاییه. نیاز به اینکه روزی حداقل یک ساعت واسه خودم تنها باشم و خلوت خودم رو داشته باشم. حالا دو سه روز اگه فرصتش پیش نیاد و نتونم این خلوت رو واسه خودم فراهم کنم یه جوری می تونم تحمل کنم ولی الان دقیقا 20 روزه که یه ربع هم واسه خودم تنها نبودم. یادم نمیاد هیچ وقت توی زندگیم یه نفر انقدر بهم وصل بوده باشه. حتی دو سال اولی هم که به دنیا اومده بود یه چند ساعتی وسط روز می خوابید. ولی الان دقیقا 20 روزه که صبح با من بیدار شده و شب با من یا بعد از من خوابیده. 20 روزه که هرجا رفتم همراهم بوده. رفتم سرکار، باهام اومده. رفتم آشپزخونه با هم اومده. رفتم توی اتاق باهام اومده و ...

  

خدایا ناشکری نمی کنما. خیلی خیلی شکر برای بودنش، خیلی مراقبش باش که هیچی توی دنیا بدون اون برام معنا نداره. فقط خواستم یک کم درددل کرده باشم. 


الان که دارم اینجا تایپ می کنم هم وایساده به آینه شکایت می کنه که من اصلا و ابدا از مامانم راضی نیستم و مامان اصلا برای من وقت نمی ذاره! 

   

  


نظرات 4 + ارسال نظر
خانمه دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 09:33

من از بس تنها هستم اصلا ای نیاز به تنهایی رو درک نمیکنم

رها پنج‌شنبه 30 خرداد 1398 ساعت 12:18

اشکال نداره این پروسه وقتی پسرتون بزرگ بشه و ازدواج کنه احتمالا برعکس میشه!

الما چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 12:44

عزیزممممم

Sia جمعه 20 دی 1398 ساعت 22:53 http://www.siamakamini.blogsky.com

خدا حفظش کنه، همین که به زندگیتون معنا داده خیلی جای شکرگزاری داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد