دوچرخه سواری

  

داشتیم خوش و خرم از دوچرخه سواری برمی گشتیم و رسیده بودیم دم در خونه. پسرک به فاصله یه متر جلوتر از من بود که یهو صدای گرومپ بلندی اومد. دیدم دوچرخه افتاده و خودشم نقش زمین شده که البته اتفاق عجیبی نبود و زیاد رخ می داد. ولی سرش محکم خورده بود به در و  چشمهاش پر از اشک و درد بود و سرش یه قد یه گردو اومده بود جلو. خیلی صحنه ترسناکی بود. گرچه سعی کردم به خودم مسلط باشم و بغلش کنم و آرومش کنم، ولی گردوئه انقدر بزرگ و کبود و ترسناک بود که قلبم داشت وایمیساد. 

خلاصه که اومدیم توی خونه و کمپرس یخ و یک کم معاینه چشم و سر و مغز کردم، که خدا رو شکر چیزیش نبود و واقعا خدا بهمون رحم کرد.

 ورمش بعد از یکی دو روز کم شده ولی  نصف صورتش کبوده و کبودیه هی بیشتر و پررنگتر میشه و خودش هم به سنی رسیده که خجالت می کشه کسی اینطوری ببینتش و سعی می کنه با عینک و کلاه، نواقص رو پوشش بده!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد