...

    

نشسته بودم سرکارم که ناظم مدرسه پسرک زنگ زد. بعد از احوالپرسی پرسید: " چرا پسرمون نیومده مدرسه؟" شوکه شدم. یعنی چی نیومده مدرسه. پسرک صبح سوار سرویس شده بود و رفته بود. ناظم گفت: "الان می رم دوباره چک می کنم." تو پنج دقیقه ای که رفت چک کنه، قلبم داشت از جا کنده می شد. رفت و برگشت و گفت اشتباه کرده و تشابه فامیلی بوده و ... ولی من هنوز تمام بدنم داره از ترس می لرزه. 

 

خدایا چی می کشند خانواده این بچه هایی که توی هواپیما بودند؟ هیچ کس نمی تونه یه لحظه هم دردشون رو بفهمه...