گاهگاهی سحر فلوتش رو همراهش میاورد مدرسه و زنگهای تفریح یا حتی سرکلاس بعضی از معلمها برامون فلوت میزد. سحر فلوت میزد و سپیده هم همراهش میخوند.
سحر آهنگ greensleevs رو از همه آهنگها بهتر میزد و سپیده با صدای لطیف و دوست داشتنیش همراهیش میکرد:
تو کوچهمون
سگِ لنگی بود
که چشماش
همرنگ آسمون بود
ما با دست
پر از سنگ و چوب
اونو از کوچهمون
میروندیم
تا اون سگ مهربون
یه روز از کوچهی ما
غمگین رفت
جای پایِ لنگِ اون
تـــویِ ذهــنِ مــا
بسته نقش
اون رفت و بچگیهای ما
به دنبالش از کوچه پر زد
خـورشــیــد آرزوهـای مـا
از آسمونِ سیــنه سـر زد
وقتی سپیده رفت فرانسه، وقتی سحر همراه فلوتش رفت کانادا، بچگیهای ما هم از کوچه پر زد...
اما برعکس این روزا که خاطرهها همشون به شکل فیلم و عکس روی هارد کامپیوتره، خاطرههای اون روزا زندهی زنده توی قلب و ذهنمونه. خاطراتی که لازم نیست نگران پاک شدنشون باشیم...
زمان: بهمن ماه 67 – اول دبستان
مکان: دبستان شهید دانشپور
دیروز دیکته داشتیم. من پایین نشسته بودم و منیره و علیزاده بالا. چون میزامون سه نفریه موقع دیکته یکی میره پایین میشینه که از رو دست هم نگاه نکنیم. من اون پایین داشتم با اکبری حرف میزدم و میخندیدم.
یهو علیزاده بلند شد و گفت: " اجازه خانوم؟ مستانه همش حرف میزنه. حواس من پرت میشه."
خانوم سعیدی من رو دعوا کرد. گفت: " آخه تو چقدر حرف میزنی مستانه؟"
من جلوی بچهها خیلی خجالت کشیدم. دلم میخواست با علیزاده قهر کنم ولی فکر کردم اگه یه کار دیگه بکنم بهتره.
زنگ تفریح به منیره و علیزاده و اکبری و فاطمه گفتم بیاین "اوستا" بازی کنیم. تازه بهشون گفتم خودم اوستا میشم.
همشون خوشحال شدن و قبول کردن. چون هر وقت میخوایم اوستا بازی کنیم سر اینکه کی اوستا شه دعوامون میشه. هیچکس دوس نداره اوستا باشه.
قرار شد هرکی زودتر رسید به صف کلاس سومیا برنده بشه. من دلم میخواست علیزاده بسوزه. برای همین به همه میگفتم دوتا قدم فیلی، سه تا قدم کانگوریی ولی به علیزاده میگفتم ۵ تا قدم مورچهای.
علیزاده آخر شد. دلم خنک شد. خیلی عصبانی شد. گفت به خانوم میگم. با بچهها کلی بهش خندیدیم. میخواست بره به خانوم بگه مستانه من رو سوزونده.
توی کلاس ما همهی میزا سه نفره است. هر هفته بچهها جاشون رو با هم عوض میکنن. اونی که وسطه میره کنار و اونی که کنار میشینه میره وسط. ولی توی میز ما همیشه علیزاده وسط میشینه و من و منیره اینور و اونور میز. چون علیزاده چشماش ضعیفه و تخته رو نمیبینه.
زنگ بعد وقتی خانوم سعیدی اومد توی کلاس من رفتم پیشش و بهش گفتم: "خانوم میشه جای علیزاده رو عوض کنین و من و منیره پیش هم بشینیم؟"
خانوم سعیدی گفت: "نه. علیزاده چشماش ضعیفه و نمیتونه جای دیگه بشینه. تازه تو اگه پیش منیره بشینی همش میخوای باهاش حرف بزنی."
من خیلی ناراحت شدم. به خانوم سعیدی گفتم: "خیلی بدجنسین خانوم" و رفتم سر جام نشستم.
زنگ که خورد منیره بهم گفت حرف خیلی بدی زدم و باید برم از خانوم معذرتخواهی کنم. به منیره گفتم نمیخوام. خوب بدجنسه دیگه.
شب که به خاله راضیه گفتم اونم گفت باید برم معذرتخواهی کنم. گفت اگه نکنم فردا همهچیز رو به مامان میگه. از ترس مامان مجبور شدم به خاله راضیه قول بدم.
حالا نمیدونم چه جوری از خانوم معذرتخواهی کنم.
نمیدونستم مستمع آزاد یعنی چی ولی خیلی ناراحت شدم. آخه فاطمه که مستمع آزاده هر وقت دلش میخواد میاد سر کلاس و هروقت دلش نمیخواد نمیاد. تازه ثلث اول امتحان ریاضی نداد ولی خانوم هیچی بهش نگفت. تازه بعضی وقتها خانوم سعیدی مشقهاش رو صحیح نمیکنه.
من دلم نمیخواست مستمع آزاد باشم.
فرداش وقتی خانوم سعیدی دیکته گفت همه رو غلط نوشتم. مثلاً سیب رو نوشتم صیب، اردک رو نوشتم ادک.
نمرهام شد شونزده و نیم. خانوم وقتی ورقهها رو داد گفت باید ماماناتون امضاش کنن.
گریهام گرفت. دلم نمیخواست مامانم ببینه من شونزده و نیم شدم.
خانوم اومد بهم گفت چی شده؟ چرا انقدر غلط نوشتی؟ گفت ما هنوز صاد رو درس ندادیم اونوقت تو سیب رو با صاد نوشتی؟
گفتم مخصوصاً این طوری نوشتم. چون من مستمع آزادم. مثل فاطمه. اول یه ذره خندید. بعد عصبانی شد. گفت کی این رو بهت گفته.
اگه میگفتم پشت در گوش وایسادم بیشتر عصبانی میشد. گفتم خودم فهمیدم.
گفت مستانه جان وضعیت تو با فاطمه فرق میکنه. فاطمه سال دیگه دوباره میاد سر کلاس اول میشینه. ولی تو میری کلاس دوم. فقط سال دیگه دوباره میای و امتحانهای کلاس اول رو میدی.
نفهمیدم چرا این طوریه. ولی از اینکه مثل فاطمه نبودم خوشحال شدم.
به خانوم گفتم خانوم قول میدم دیگه نمرهام کم نشه. میشه این دیکتهام رو مامانم امضا نکنه؟ خانوم خندید و گفت به شرط اینکه قول بدی.
قول دادم.
** مستمع آزاد یعنی شنونده آزاد. اونوقتها به بچههایی که به هر دلیلی توی مدرسه ثبت نام نمیشدن ولی از کلاسها استفاده میکردن گفته میشد. من متولد نیمه دوم بودم و مدرسه نمی تونست قانونا من رو ثبت نام کنه. ولی به اصرار مامان و بابا راضی شده بود که به صورت مستمع آزاد سر کلاس برم.