جدی!


دلم می‌خواد شغلم رو عوض کنم.


یا بشم راهنمای آدمهای خارجی که میان تهران رو ببینن!


یا یه مغازه کتاب و اسباب‌بازی داشته باشم که یه فضایی هم داشته باشه که بچه‌ها بتونن توش بازی کنن و کتاب بخونن...


 

واسطه


سالها پیش وقتی که در عنفوان جوونی بودم و پر از آرزوها و رویاهای دور و دراز، مسیرم یه جوری بود که هفته‌ای دوبار از تجریش رد می‌شدم و معمولا هم اونقدر فرصت داشتم که یه سری به امامزاده صالح بزنم. حداقل دوسه بار در ماه می‌رفتم توی امامزاده و تند تند آرزوها و رویاهام رو لیست می‌کردم و از امامزاده می‌خواستم پیغامم رو به خدا برسونه.


*    *     *


چندوقتی بود دلم خیلی گرفته بود. دلتنگ بودم. دلتنگ صفای حرم پیامبر‌، دلتنگ لحظه‌های نشستن روبه‌روی کعبه. دیروز از خونه زدم بیرون. جلوی خونه‌مون اتوبوس سوار شدم و وقتی پیاده شدم که رسیده بود روبه روی امامزاده صالح. خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا. اشکهام بی‌اختیار جاری می‌شد. فضای اینجا، انرژی که توی فضا جاری بود یه سرسوزن شبیه مدینه بود و من دلتنگ اون فضا و اون انرژی بودم.


دوسه ساعتی طول کشید تا دلم یک کم آروم شد و اشکهام کم کم بند اومد. بعد یاد قدیمها افتادم و لیست آرزوهام. یاد آرزوهایی که هیچ کدومشون برآورده نشد و پیغامهایی که نمی‌دونم به دست خدا رسید یا نه. ولی مهم نبود. مهم نبود که هیچ کدوم از اون آرزوها برآورده نشده بود. چون اگه شده بود، من الان اینجایی که هستم نبودم، متین رو نداشتم، زندگیم این همه عطر و بوی خوشبختی نمی‌داد و ...


بلند شدم. رفتم کنار ضریح. یه تشکر بدهکار بودم به خاطر تمام دعاهای برآورده نشده‌ام. تشکر کردم و اومدم بیرون، بدون اینکه چیزی بخوام، آرزوهام رو روبه‌روی کعبه به خود خدا گفته بودم، بدون واسطه...

 

مسافرها...


خواب بدی دیده بودم. خواب دیده بودم دوتا مسافر عزیز که قرار بود بیان خونه‌مون توی راه تصادف کرده بودن و ...

نگران شده بودم. اما نه زیاد. قرار نبود مسافری برامون بیاد.


چند روز بعد مامان زنگ زد که فلانی قراره بیاد تهران... یکی از اون دوتا مسافر...

نگران شدم. اما نه زیاد.


چندشب بعد وقتی خونه‌ی بابام بودم فهمیدم که تنها نمیاد. با کس دیگه‌ای میاد. با دومین مسافر توی خوابم.

نگران شدم. خیلی زیاد.



تمام روزهای بعد رو با اضطراب گذروندم. تا اینکه دیروز بالاخره فهمیدم یه کاری براشون پیش اومده و فعلا نمی‌تونن بیان...

با وجود همه‌ی دلتنگیم از نیومدنشون خیلی خوشحال شدم.


نمی‌دونم حکمت این خواب چی بود ولی امیدوارم هرکی مسافری داره سالم به مقصد برسه...

 

مادر...پدر...


شاید یک کمی دیر باشه اما راستش دارم به این نتیجه می‌رسم که اگه زن و شوهر یه اختلاف سنی محسوسی با هم داشته باشن خیلی بهتر از اینه که تقریبا همسن باشن. چون این جوری یه روزی نمیاد که زن بگه:"من الان وقت مادر شدنمه" و مرد جواب بده: "ولی من وقت پدر شدنم نیست..."


                   


به هر حال اتفاقیه که افتاده و نظرات مفیدتون می‌تونه زندگیمون رو نجات بده!!!

 

یک قطعه زیبا با صدای پرویز پرستویی


بی‌گمان زیباست آزادی،

ولی من چون قناری دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم...

در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش شعرهایم را به آبیهای دنیا می‌رسانم...

گر تو مجذوب کجاآباد دنیایی، من اما جذبه‌ای دارم که دنیا را به اینجا می‌کشانم...


 

ادامه مطلب ...

پسته


برام پسته تازه نمی‌خرید. می‌گفت این آشغالها چیه تو دوست داری؟ این همه پول می‌دی، دو لایه پوست از روش می‌کنی، آخرشم یه چیز بی‌مزه تهش می‌مونه. البته من که می‌خریدم می‌نشست کنارم و تا دونه‌ی آخرش تموم نمی‌شد از جاش بلند نمی‌شد.


دیروز وقتی از راه اومد یه کیسه پسته تازه خریده بود. اونم پسته‌های درشت و تر و تمیز. معلوم بود کلی پولش رو داده.


تشکر کردم و بردم که بذارمش توی یخچال.


گفت: "مواظب پوستهاش باش"


یه ذره کج و کوله نگاهش کردم تا به حرف اومد. معلوم شد یکی از همکارا کلی از مربای پوست پسته تعریف کرده که خیلی خوشمزه است و بی‌نظیره و ... خلاصه اونقدر که متین دلش مربای پوست پسته خواسته و این پسته‌ها رو خریده که من براش مربا درست کنم.


دیشب پوست پسته‌ها رو درآوردم و یک کمی پختم. بعد آب تلخش رو خالی کردم و خلاصه تا صبح چندبار آب رو خالی کردم.


از صبح زود هم گذاشتم با آب و شکر و هل و یک کمی مغز پسته پخت. الان تقریبا آماده شده. هم خوشمزه است، هم خوش عطر. خلاصه به عنوان اولین تجربه من در پخت مربا چیز بدی از آب درنیومده.


عکس از +

 

ادامه مطلب ...

توانایی


حس خوبیه که به این نتیجه برسی که می‌تونی. می‌تونی کاری رو بکنی که همیشه ازش می‌ترسیدی. می‌تونی کاری رو بکنی که همیشه فکر می‌کردی نمی‌تونی. باورت نمی‌شه الان یه هفته است که شروعش کردی. خیلی زود بهش عادت کردی و الان حتی ازش لذت هم می‌بری. حس خوبیه این که می‌تونی...


 


حتی اگه این کار یه رژیم گرفتن ساده باشه!

 

ادامه مطلب ...