علی دیروز یکساله شد. به قمری البته. پسر ما روز دختر به دنیا اومده آخه.
حالا یکسال یا چند روز کمتر، خاطره اون بعد از ظهر، خاطره اون همه درد وحشتناک، تبدیل شده به یه خاطره خوش و شیرین و بی نظیر.
(می خواستم ادامه بدم گفتم بذارم واسه یکسالگی شمسیش!)
و اما آخرین پیشرفتهای علی رو به عرض می رسونم:
- چند قدم راه می ره.
- چند کلمه حرف می زنه:
آپ = آب و هرچیزی که در آن آب به کار رفته است شامل دریا، حموم، دوش، گل و گیاه
رپت = رفتن، تموم شدن، افتادن، خاموش شدن و ...
اینو = اشاره به هر شی نزدیک، دور، خیلی دور و ...
ات = اشاره به برخی از اشیا خاص و البته بی ربط
- فرو کردن اشیا در یکدیگر به خصوص شارژر در گوشی، فلش در لب تاب و ...
- هر روز عصر که میشه می ره پشت در حموم وایمیسه و در می زنه و اونقدر اپ اپ می کنه تا بیام و ببرمش حموم و البته بیرون اومدنش از حموم هم مسئله ایه برای خودش.
- عضو کتابخونه شده و کلی محیطش رو دوست داره. کلا کتابدارها هم خیلی باهاش مهربونن و باهاش بازی می کنن و خوش می گذره بهش.
- کلا خیلی اجتماعیه و می خواد با همه ارتباط برقرار کنه. مخصوصا توی تاکسی و ... خیلی تلاش می کنه توجه آدمها رو به خودش جلب کنه.
- برای خودش تصمیم گیری می کنه. انتخاب می کنه. درخواست می کنه. درصورتی که چیزی مخالف خواسته اش باشه جیغ و داد می کنه.
- امروز سوار مترو شده و با چشمهای گرد همه چیز رو تماشا کرده. از پله برقی بگیر تا قطارها و دستفروشها.
یکی دو هفته ای مریض بود. انواع اقسام مریضیها. از تب گرفته تا دون دون شدن و گرفتن صداش و ...
هر بار هم که بردمش دکتر، معلوم شد که ویروسیه و باید صبر کنیم تا خود به خود خوب بشه. حالا این همه ویروس چه جوری میان تو خونه خدا می دونه.
دیگه توی این مدت همون یه ذره غذایی رو هم که توی روزهای معمولی می خورد نمی خورد و وزنش که تازه به سختی به 9 کیلو می رسید دوباره برگشت زیر 9.
حالا اما چند روزیه که خدا رو شکر حالش بهتر شده. دوباره سرحال شده و بازیگوش.
- دندون سوم و چهارمش یه ذره بیرون زده.
- جیغ زدن یاد گرفته و هرچی که برخلاف میلش باشه شروع می کنه به جیغ زدن! جیغهای بنفش!
- روز دوشنبه اولین قدمش رو بدون کمک در و دیوار و ... برداشت. البته همون بود که بود و بعد از اون دیگه هیچ قدمی برنداشت.
- بازی مورد علاقه اش اینه که هی اسباب بازیهاش رو بذاره جاهایی که دستش به سختی بهشون می رسه و برشون داره و دوباره بذاره و ...
- ماشینش رو هم که باید شکلها رو بذاره سرجاشون خیلی دوست داره و یاد گرفته دایره رو بذاره سر جاش. ولی مربع و مثلث و اینا، یه چیزایی داره به اسم ضلع که مزاحمش می شه و هر کاریشون می کنه، نمی رن تو!
- تاب تاب عباسی(!) رو هم به شدت دوست داره. چه تاب واقعی باشه. چه یه پارچه که دو نفر سرش رو بگیرن. چه کریرش که دیگه به سختی توش جا می شه!
هر بار که میخوام نوشتن راجع به علی رو شروع کنم اولین جملهای که ناخودآگاه به ذهنم میاد اینه: "علی کوچیک ما داره تند تند بزرگ میشه."
بعد با خودم میگم این رو ننویس. تکراریه. قبلا هم نوشتیش. ولی واقعیت اینه که سرعت رشد ذهن این بچهها و سرعت زیاد شدن فهم و درکشون واقعا باور نکردنیه.
علی کوچیک ما الان نه ماه و نیمه است. دیگه کاملا رابطهاش با آدمها دوطرفه و تعاملی شده. نه تنها توی ارتباطات رودررو که توی ارتباطات تلفنی هم تمام تلاشش رو میکنه که احساساتش رو با حروف، جیغ و داد و خنده و ... نشون بده.
تمام وسایل خونه هم میتونن نقش تلفن رو بازی کنن. هر چیزی که برمیداره اول میگیره کنار گوشش یه "ادو" میگه و بعد مشغول بازی باهاش میشه.
مدت زمان ایستادنش طولانی تر شده و برای راه رفتن هم تا اونجایی که وسیلهای باشه که بتونه بگیرش سعی میکنه ایستاده راه بره و فقط جاهایی که چیزی نیست رو چهار دست و پا میره.
راه باز کردن در کابینتها رو یاد گرفته و دیگه خودش درشون رو باز میکنه و همه چیز رو میریزه بیرون و مشغول اکتشاف میشه.
نحوه بازی کردن با اسباببازیها رو هم تا حدودی یاد گرفته. یاد گرفته که ماشینها رو روی زمین راه ببره، توپ رو بندازه برای ما و دستش رو بکنه توی چشم عروسکها!
کلی امکانات جدید توی گوشی و لپتاپم کشف کرده برام. یعنی دستش رو میذاره رو چند تا دگمه یهو یه صفجه باز میشه که تا حالا به عمرم ندیده بودم. توی گوشیم که یه چیزی رو باز کرد برام که من هرچی همه منوها رو زیر رو کردم پیداش نکردم.
باز یه بار دیگه که گوشیم دستش بود دوباره بازش کرده بود. ولی من باز هم هرچی گشتم پیداش نکردم که نکردم! حتی هی دستم رو هم گذاشتم روی صفحه و مث علی فشار دادم ولی اتفاقی نیفتاد که نیفتاد.
عاشق اینه که ازش عکس بگیری و بعد بیاد تو دوربین عکسش رو ببینه.
غذاش رو هم از حالت شل به حالت سفت تغییر دادم. یعنی یه چیزی تو مایههای کتلت که مواد توش نرمه کاملا ولی حالت خودش یه ذره سفته. راستش حال خودم از قیافه سوپ و آش بهم میخورد دیگه، گفتم شاید حال علی هم همینجوری باشه.
کلا خوبه دیگه! دوستش دارم خیلی.
* دست زدن رو با کلاغ پر یاد گرفته! یعنی براش میخونیم کلاغ پر، گنجیشک پر، علی پر و دست میزنیم که: "علی که پر نداره و این صوبتا" و علی هم باهامون دست میزنه. حالا بعضی وقتها با خودش که خلوت میکنه و شروع میکنه به دست زدن میبینم یه انگشتی دست میزنه. ترکیبی از انگشت کلاغ پر و دست زدن بعدش.
زهی خیال باطل! فکر می کردم حالا که دیگه خودش از حالت ایستاده به حالت نشسته در میاد و کمتر با سر میاد زمین کارم راحت تر می شه. خبر نداشتم که یهو به ذهن کوچولوش خطور می کنه می تونه از ارتفاع بیست سی سانت هم بالا بره. یعنی یه جوری خوشحال می ره بالای میز تلویزیون و روی دی وی دی پلیر می شینه که انگار اورست رو فتح کرده.
یه شومینه هم داریم که توش گلدون گذاشته بودیم و یاد گرفته بود گلدونها رو بکشه و خاکهاش رو بریزه و خاک بازی کنه. منم گفتم بذار یک کم نه شنیدن رو یاد بگیره. تا می دیدم داره به اون سمت می ره با صدای بلند و به صورت کاملا جدی بهش می گفتم: "نه، نرو، نباید بری و ..." علی هم متوقف می شد. رو به روم می نشست و شروع می کرد به اصرار کردن که بره. باورتون نشه شاید. ولی یه جوری اون چند تا حرفی رو که بلده تند تند ردیف می کرد که من هیچی جز اینکه الان داره تلاش می کنه من رو قانع کنه پیدا نمی کردم.
البته از اونجایی که آدم یا نباید دستوری به بچه بده، یا اگه داد دیگه نباید کوتاه بیاد، من کوتاه نمیومدم و آخر سر هم کلا جای گلدونها رو عوض کردم تا برای مدت زمان محدودی هم خودم رو راحت کنم و هم علی رو.
انگار خیلی وقته از پیشرفتهای علی ننوشتم. شاید چون پیشرفتهاش همه یهویی توی این هفته به منصه ظهور رسید!
اولیش نشستنش بود که دقیقا همون روزی که براش صندلی غذا خریدیم نشست! نه اینکه به خاطر نشستن توی اون باشه. صندلی غذا هنوز پیش متین بود و به خونه نرسیده بود که علی شروع کرد به نشستن. خیلی حس خوبیه نشستنش. فکر کن بچه ای که یکسره در حال این ور و اون ور رفتن و دست گرفتن به یه جا بود، چند دقیقه بشینه و با اسباب بازیهاش بازی کنه. یعنی یه حس آرامشی به آدم می ده بی نظیر!
همزمان یاد گرفته وقتی لب میز و مبل رو می گیره و می ایسته، اگر ولشون کنه با سر می خوره زمین. برای همین اول می شینه بعد دستش رو ول می کنه. البته هنوز هم گاهی خطا می کنه!
دیروز برای اولین بار دست زد!
دیروز برای اولین بار چند ثانیه دستش رو ول کرد و صاف وایساد!
دایره صداهایی که در میاره یک کمی گسترده تر شده و از 32 حرف الفبا حدود ده تاش رو یاد گرفته!
خاله ام براش یه استخر بادی خریده و گاهی توی حموم آبش می کنم و توش چهاردست و پا راه می ره و ذوق می کنه. کلا خیلی آب دوسته و عاشق آب بازی.
علی در هفته ای که گذشت یه جور خوبی بود. نمی دونم چه جوری بگم. انگار آرومتر بود. نه از لحاظ فیزیکی که شیطنتهاش رو داشت ولی انگار درونش یه آرامشی جون گرفته بود. حس خوبی داشتم این هفته. از بودن باهاش لذت بیشتری می بردم.
حس می کردم بیشتر می فهمیم هم رو. بیشتر باهاش بازی می کردم. وقتی بهش می گفتم بدو و دوتایی باهم می دویدیم (چهار دست و پا) چشمهاش پر از برق می شد.
وقتی بغلش می کردم و بپر، بپر می کردیم غش غش می خندید.
وقتی بغل متین بود و باهم دنبال بازی(!) می کردیم کیف دنیا رو می کرد.
وقتی بردیمش توی باغچه خونه مادربزرگم و مشت مشت خاک از توی گلدونها برمی داشت، انگار که مهمترین کشف دنیا رو می کرد.
وقتی ماشینش تند می رفت و نمی تونستیم بگیریمش هیجانش اندازه یه آدم بزرگ توی پیست مسابقه بود. بلکه هم بیشتر.
وقتی تلفن زنگ می زنه و من می زنم روی آیفون از ذوق زدگی نمی دونه چی کار کنه.
بچه ها خیلی خوبن. خیلی. هر چیز کوچیکی می تونه یه دنیا شادشون کنه. کاش حواسمون بهشون باشه. کاش اونقدر پرتوقع و نازنازی بارشون نیاریم که دیگه هیچ چیزی نتونه شادشون کنه.
امروز بردمش حموم و قایقش رو گذاشتم توی لگن و کلی باهاش بازی کرد. بعد که اومدیم بیرون و لباس تنش کردم. برام یه SMS اومد تا رفتم گوشی رو بردارم و بیام دیدم تو اتاقش نیست. نمی دونم چه جوری توی یه چشم بهم زدن خودش رو رسونده بود توی حموم و داشت با قایقش بازی می کرد.
راستش تنها مشکلی که باهاش دارم اینه که از شیشه شیر نمی خوره و معمولا هم با شیر خوردن خوابش می بره. برای همین روزهایی که می رم سرکار وقتی خوابش می گیره بداخلاق می شه و خودش و مامانم اینا رو اذیت می کنه.