هفت ماه و نیم


علی کوچیک ما، داره تند تند بزرگ می شه و ما رو پشت سر خودش جا می ذاره. انقدر سریع تغییر می کنه رفتارهاش که باورم نمی شه. بعد فکر کن این همه تغییر رو سه هفته است که ننوشتم. راستش دلیل اصلیش شاید این بود که خیلی چیزا نوشتنی نیست.


مثلا اون دفعه هم نوشتم که یه کلماتی مث مامان و بابا می گه. ولی مامان و بابا گفتن اون هفته اش کجا و مامان و بابا گفتن حالاش کجا و البته می دونم که هنوز خیلی مونده تا این کلمه ها رو با معنی بگه.


یا اون دفعه از در و دیوار بالا رفتنش گفتم ولی حالا واقعا تمام مدت باید مواظبش باشم و باهاش بازی کنم و ...


قدش توی هفت ماهگی 72 سانت شده و وزنش هم حدود 8 و نیم. دو تا از دندونهاش تا نصفه در اومدن.


اسباب بازیهای مورد علاقه اش عبارتند از جارو برقی، تلفن، موبایل، کی بورد، موس روشن(!)، سیم (اونم نه هر سیمی، سیمی که سیاه باشه و خودش هم کشفش کنه! کلا محل چیزهایی که جلوش می ذاریم نمی ذاره) و البته یه کتاب حموم داره که استثنائا از بین وسایلش این یه دونه رو دوست داره.


بازی مورد علاقه اش هم بالا رفتن از همه چیز و وایسادنه. اونقدر از صبح تا شب مواظبش بودم که شب هم که می خوابم تا صبح خواب می بینم که داره میفته و دارم می گیرمش.


ولی با این همه مراقب بودن باز هم هفته پیش دوتا اتفاق غیرمترقبه براش افتاد و یک کمی آسیب دید و کارمون به عکس و سی تی اسکن و ... کشید که خوشبختانه به خیر گذشت.


توی این عکس هم آسیب دیدگی اش مشخصه و هم اسباب بازی مورد علاقه اش!


  

اولین جوونه!


اون وقتها یکی می گفت بچه ام از در و دیوار می ره بالا می گفتم وا! آدما چقدر اغراق می کنن. مگه می شه کسی از در و دیوار بره بالا! ولی حالا فکر می کنم علی هم شده مصداق همین قضیه. یعنی کافیه یه جایی پیدا کنه که دستش بهش برسه. می شه تکیه گاهش برای بالا رفتن و وایسادن و ...


میز تلویزیون هم که کلا شده مرکز ثقلش. یعنی هرجای خونه بذارمش، حتی توی اتاقش، در چشم بهم زدنی می بینم که داره از میز تلویزیون بالا می ره. بعد از یکی دوبار تجربه تلخ(!) کلی هم محتاط شده و اگه ببینه من دور و برش نیستم اونقدر مقاومت می کنه تا من برم نجاتش بدم! خلاصه که بساطی داریم.


و اما توی این هفته چند تا اولین داشتیم:


1- اولین دندونش امروز جوونه زد!

2- امروز اولین بار توی حموم خندید و آواز خوند!

3- توی این هفته برای اولین بار کلماتش یک کمی به کلمه های واقعی نزدیکتر شدن! یه چیزایی شبیه به به، بابا، مامان، عمه! البته واقعا فقط شبیه اند و هنوز فاصله دارن تا کلمات واقعی.

4- دیروز با هم رفتیم پارک و برای اولین بار سرسره بازی کرد. و کلی هم از دیدن بازی بچه ها و فواره ها و ... کیف کرد.

5- اولین بار بدون کمک کسی و با تکیه کردن و گرفتن اشیا می ایسته.

 

غذا هم معمولا صبح ها فرنی یا حریره می خوره و ناهار و عصرونه و شام هم چندتا قاشق سوپ می خوره که کدو و عدس و ... هم بهش اضافه شده. ولی به نظرم کم غذا می خوره. یعنی بااشتها می خوره ها و این حس رو که غذا رو دوست داره به آدم می ده. ولی زود سیر می شه. منم دیگه وقتی سیر می شه اصراری نمی کنم.

 

عید و علی


امروز سه شنبه نیست. ولی گفتم تا حس و وقت نوشتن دارم پست مربوط به علی رو هم در دو هفته گذشته بنویسم.


گرچه هرچی بزرگتر می شه نوشتنیها کمتر می شه انگار. یعنی خیلی حسها و خیلی حرکتهاش واقعا با کلمات قابل نوشتن نیستن. سعی می کنم براش فیلم بگیرم و نگه دارم.


توی این دو هفته دور و بر علی خیلی شلوغ بود. از متین بگیر که خیلی بیشتر پیشش بود تا پسرعموها و پسرعمه هاش که بیشتر روزها به بهانه عید دیدنی دور هم بودیم. علی اصلا غریبی نمی کرد و خیلی هم اجتماعی و خندون و خوش اخلاق و ... بود.


برعکس ظاهرش که خیلی شبیه منه به نظر میاد باطنش بیشتر شبیه متین باشه و من از این بابت واقعا خوشحالم.


خلاصه بیشتر خوش اخلاق بود مگه در مواقعی که خوابش می  گرفت ولی شلوغی و کنجکاوی و ... نمی ذاشت بخوابه و دیگه شروع می کرد به جیغ زدن و گریه کردن.


دیگه این وسط واکسن هم زد. ولی انقدر سرگرم مهمونی بازی بودیم که خودمون هم نفهمیدم چه برسه به علی.


وزنش حدود 8 کیلو شده و قدش هم 68 سانت که روی نموداره و قابل قبول!


حرکات جدیدی هم که یاد گرفته گذشتن از موانع (با ارتفاع حدود 10 سانت)، بالا رفتن و خوابیدن روی میز، نشستن به صورت دو زانو(!)، انداختن گلدون و ... است!


خیلی هم اصرار داشت که عید ببریمش مسافرت! حتی ساکش رو هم بست و انداخت روی دوشش. ولی دیگه قانعش کردیم که توی راه اذیت می شه و ...

   

عکس العمل عجیب


عصر دیدم اسباب بازیهای علی براش تکراری شده و کتابش رو هم ورق ورق کرده و تا اونجایی که می شده خورده و راه افتاده پی دمپایی رو فرشیهام. گفتم یه اسباب بازی جدید براش بیارم. رفتم اون ماشینه رو که زخمیش کرده بود (+) آوردم گذاشتم جلوش که با مواظبت خودم باهاش بازی کنه. ولی همین که ماشین رو دید، یه جیغ بنفش کشید. گفتم شاید از نور و صداش ترسیده. اما چند ساعت بعد دوباره بدون روشن کردنش آوردمش جلوش باز هم شروع کرد به جیغ زدن.


خلاصه که خیلی اشتباهه که آدم فکر کنه این بچه ها بعضی چیزا رو نمی فهمن و درک نمی کنن و یادشون نمی مونه و ...



پ.ن: کامنتهای پست قبل رو اشتباهی پاک کردم. ولی ممنون از همه تون که لطف دارین به علی.

 

این دو هفته

 

زمستون هم داره سریعتر از اونی که فکر می کردم تموم می شه و چیزی نمونده تا علی کوچیک ما شیش ماهه بشه.


هفته پیش دختر عمه علی هم به دنیا اومد. وقتی دستها و پاهای کوچولوش رو نگاه می کردم ابدا نمی تونستم باور کنم علی هم یه روزی انقدری بوده. (حالا یه ذره بزرگتر) بعدش هی اومدم عکسهای روزهای اول رو نگاه کردم. چقدر تغییر کرده. چقدر همه چی زود می گذره. چقدر زود داریم جوونیمون رو سپری می کنیم...


و اما علی توی این دو هفته کلی پیشرفت داشته. از روروئک سواری با سرعت بالا گرفته تا تلاش فراوان برای چهار دست و پا رفتن.


کلا هم هر روزی به یه چیزی علاقه نشون می ده. یه روز زبونش رو هی در میاره و می کنه تو و باهاش بازی می کنه. یه روز با انگشتهاش ور می ره. یه روز پاش رو می خوره و کلا هر روز یه مدل جدیده.


خیلی دوست داره بشینی رو به روش و یکی از کارهایی رو که بلده تو هم بکنی. مثلا اون جیغ بزنه، تو جیغ بزنی، اون جیغ بزنه و ... یا تو پوف کنی، اون پوف کنه، تو پوف کنی و ... کلا این بازیها رو می تونه یه شبانه روز هم ادامه بده.


غذا هم معمولا یکی دو وعده ترکیبی از حریره و فرنی و سرلاک و آب سیب و گاهی یه ذره موز بهش می دم و یکی دو وعده هم سوپ حاوی گوشت و هویج و سیب زمینی. از وقتی غذاهاش رو با سیب یا هویج یه کمی شیرین می کنم خیلی بهتر می خوره. البته حق هم داره. به نظر منم خوشمزه است غذاهاش.


قطره آهن رو هم یکی دو هفته است که شروع کردم و خوشبختانه خیلی موقع خوردنش اذیت نمی کنه.



 

سرماخوردگی و ...


خیلی سخته دیدن بیماری این فسقلیها. بسکه بی‌دفاعند. بسکه حتی نمی‌تونن غر بزنن که اینجام درد می‌کنه و اونجام می‌سوزه. بسکه حتی وقتی بینیشون کیپ می‌شه هیچ کاری از دستشون برنمیاد. راستش توی این یه هفته که علی سرماخورده و داره آنتی بیوتیک می‌خوره حتی نمی‌فهمم حالش بهتر شده یا بدتر. چون سرفه‌هاش بیشتر شده. بینیش بیشتر می‌گیره و ...

حدس خوشبینانه‌ام اینه که سرماخوردگیش بیشتر از حالت نهفته در اومده و ایشالا دیگه خوب می شه کم کم.


و البته سرماخوردگی هیچ تاثیری روی بازیگوشیش نذاشته. تفریح جدیدش کشیدن رومیزی‌ها از روی میز و پاره کردن و خوردن کتابهاست. یه کتاب داره که کلفته و زورش نمی‌رسه که پاره‌اش کنه. می‌ذارش زیر دستش و خودش را باهاش هل می‌ده جلو. سرعتش زیاد می‌شه و کلی باهاش حال می‌کنه.


یکی دو روزه که گاهی می‌ذارمش توی روروئک. پاهاش رو هل می‌ده و راه می‌ره (عقب عقب!) ولی کلا هنوز سیستمش رو درک نکرده و نفهمیده که خودش باعث حرکتش می‌شه.


موقع غذا خوردن هم که همه اعضای بدنش سرلاک و فرنی می‌خورن به جز دهانش!

   

 

اولین غذای کمکی


علی از اولش زیاد بغلی نبود. یعنی شاید چون گرمایی بود و توی بغل گرمش می شد خیلی دوست نداشت توی بغل باشه. هرچی هم که گذشت و تحرکش بیشتر شد از میزان بغلی بودنش کم شد. ولی از یکشنبه که اولین فرنی رو بهش دادم یه جور دیگه شد یهو. نمی دونم واقعا دلیلش رو. ولی همش دوست داره بغلش کنم. یعنی فهمیده که غذای کمکی اولین گام برای استقلال و جداییه؟ خیلی خیلی موجودات عجیب فهمیده ای هستند این فسقلیها.



متین چند روز بود سرمای سختی خورده بود و علی هم ازش گرفت. البته نشونه ای که از سرماخوردگی داشت فقط سرفه بود. وگرنه ظاهرش خوب و سرحال بود. به هرحال بردمش دکتر که مثلا پیشگیری کنم که دکتر معاینه کرد و گفت از ریه سرما خورده و آنتی بیوتیک داد.


دیگه اینکه دکتر گفت باهاش تمرین نشستن کنم. منم اومدم گذاشتمش رو تختش و چندتا بالش گذاشتم دورش دیدم نشست.



آوردمش روی مبل و بدون بالش نشوندمش دیدم نشست. خلاصه فهمیدم بلده بشینه فقط بسکه دلش می خواد توی خونه بچرخه فرصت نشستن پیدا نمی کنه. البته هنوز بدون تکیه گاه نمی تونه بشینه.