سفرنامه - بخش چهار


وقتی از آبشار اومدیم پایین که تقریباً غروب شده بود.


تاریکی هوا و جاده‌های خلوت و پیچ در پیچ و اینکه می‌خواستیم فردا شب تهران باشیم، راهمون رو کج کرد به سمت شهرکرد و ایذه رو گذاشتیم برای یه زمان مناسبتر.


توی خود شهرکرد چیز خاصی نداشت. یعنی ما خبر نداشتیم. ولی چند کیلومتر بالاتر از شهرکرد یه جایی بود به اسم چالشتر که قلعه‌ای داشت و موزه‌ای.



موزه‌های مردم‌شناسی موزه‌های خیلی قشنگین. پارسال هم یکیش رو تو قلعه فلک‌الافلاک دیده بودیم.


 

 

  

  

آخرین جایی که توی چهارمحال دیدیم پل زمان‌خان بود.



و چند دقیقه بعد، سفرمون به چهارمحال تموم شد و وارد استان اصفهان شدیم و البته از اونجایی که سفر بدون سوغاتی مزه نمی ده، یه سوغاتی خیلی خوشگل هم برای خودمون خریدیم...



سفرنامه - بخش سه


تا وسط‌های راه رفته بودیم که پلیس جلومون رو گرفت و گفت: "نمی‌شه از این مسیر برین ایذه. پلها رو آب گرفته و نمی‌شه از روشون رد شد. برگردین و از مسیر لردگان برین."


خنده‌ام گرفته بود. ما به خاطر لردگان قید این سفر رو زده بودیم و حالا لردگان خودش رو انداخته بود وسط مسیرمون. ته دلم البته خوشحال بودم. دلم می‌خواست آبشار لردگان و مردمش رو ببینم تا بفهمم چقدر این حرفهایی که پشت سرشون می‌زنن درسته.


حدود یک ساعت توی راه بودیم. مسیر پر از جنگل‌های بلوط و دشت‌های سبز بود. بعضی از مناظرش واقعا زیبا و دیدنی بود.



ناهار رو کنار یه چشمه وسط شهر لردگان خوردیم. چشمه بَرم. و با دنبال کردن تابلوها مسیر آبشار آتشگاه رو دنبال کردیم.


حدود 45 کیلومتر راه بود. جاده پیچ در پیچ بود و آسفالت خیلی خوبی هم نداشت اما درعوض تا دلت بخواد زیبا بود.



حدود یک ساعت رفته بودیم اما هنوز هم باید نیم ساعت دیگه می رفتیم و من می‌ترسیدم که این همه راه رو بریم تا لب آبشار بریم و مجبور شیم تشنه برگردیم!


تقریبا همون جاها بود که سر و کله‌ی بچه‌هایی پیدا شد که می‌پریدن جلوی ماشین و پول می‌خواستن و تا خود آبشار گُله به گُله وایساده بودن.



توی روستای پایین آبشار جایی که باید ماشین رو می‌ذاشتی و بقیه مسیر رو پیاده می‌رفتی چندتا بچه دیگه بودن که جلوی آدم‌های پیاده رو می‌گرفتن. اما به هر حال بچه بودن و تعدادشون هم اونقدر زیاد نبود که به مانع رفتنمون بشن.


تا اونجایی که من می‌دونم لردگان یکی از محرومترین شهرهای کشوره و مطمئنن روستاهاش از محرومترین روستاها. اما فکر می‌کنم توی این روستا بیشتر از محرومیت، فرهنگ بدی که جا افتاده یعنی گدایی آدم رو آزار می ده. به هرحال امیدوارم یه روزی که خیلی دور نباشه توجه بیشتری به وضع اقتصادی و فرهنگی این روستاها بشه.


اما آبشار،



یکی از پرآب‌ترین و قشنگ‌ترین آبشارهای ایران بود. مخصوصا وقتی بعد از نیم ساعت پیاده‌روی طاقت‌فرسا می‌رسیدی به بالاترین نقطه‌اش و وایمیسادی جایی که قطره‌های ریزی که از آبشار جدا می‌شدن پوستت رو نوازش می‌دادن.



من اونجا یکی از بزرگترین لذتهای زندگی رو لمس کردم. اصلا خود خود زندگی بود...



سفرنامه - بخش دو


مسیر اصفهان به ایذه به هرحال از استان چهارمحال می‌گذشت. نجف آباد و زرین‌شهر هم سر راه بودن.


توی نجف آباد هنوز پلاکاردها و نشانه‌های عزا این طرف و اون طرف به چشم می‌خورد.


زرین‌شهر پر از درخت بود و ظاهر باصفا و تمیزی داشت، اما کافی بود پنجره رو باز کنی تا بفهمی که همه اینا فقط ظاهرسازیه! دود کارخونه ذوب آهن اونقدر هوای این شهر رو آلوده کرده بود که با وجود همه‌ی اون درختها، نفس کشیدن به سختی امکان‌پذیر بود.


شهر بعدی بروجن بود. به بروجن که رسیدیم هوا تقریبا تاریک شده بود. می‌دونستیم دوروبر بروجن چندتا تالاب و چشمه و ... هست که احتمالا توی روز دیدنی‌ترند.



شب رو توی بلداجی موندیم که حدود 20 کیلومتر با بروجن فاصله داشت  و به جاهای دیدنی نزدیکتر بود. بلداجی شهر گز بود. یعنی جز گز هیچی نداشت! مردمش می‌گفتن، سه تا برادر از اصفهان اومدن اینجا و یه کارخونه گز ساختن و گزشون اونقدر خوب بوده که حسابی معروف شدن.



صبح رفنیم تالاب چغاخور. جای خیلی قشنگی بود و بکر و خلوت. آرامش توش موج می‌زد.



یه جای دیگه که توی بروجن دیدیم پارک سیاسرد بود که اطراف یه چشمه پر آب ساخته شده بود و  کلی هم درختهای کهن داشت.



یه چیزی که به نظرم خیلی جالب بود مردم این شهر بودن که مردم خیلی بامحبت و بااخلاقی بودن و خیلی گرم باهامون برخورد می کردن.



حدود ظهر راهمون رو به سمت ایذه ادامه دادیم.

 

ادامه دارد...



یک کشف تازه!


یکی از بهترین کشفهایی که توی زندگیم کردم یه پارک جنگلی بود، دیوار به دیوار شرکت.

این که می‌گم کشف برای اینه که اینجا توی یه دره واقع شده و اصلا از بیرون پیدا نیست. برای همین تعداد آدمهایی که اون رو کشف کردن و برای پیاده‌روی و هواخوری میان اونجا خیلی کمه و با تمام زیباییش معمولا خلوت و ساکته و به جای صدای آدمها و ماشینها پر از صدای پرنده‌هاست.



راستش خدا نعمت رو به من تموم کرده. اما من زیاد آدم قدرشناسی نیستم و از این نعمتها اونطوری که باید استفاده نمی‌کنم و به جای اینکه هرروز صبح بیام توی این جنگل و هوا بخورم و انرژی بگیرم، ترجیح می دم تا آخرین لحظه بخوابم.



ولی پیاده روی امروز انقدر بهم انرژیهای خوب تزریق کرده که امیدوارم باعث بشه تنبلی رو کنار بذارم و هر روز صبح یه سری به اینجا بزنم.




‌برگ جهان


بازهم کوله‌ات رو ببند و بنداز روی دوشت و راه بیفت. جاده‌ی لشگرک رو تا شرق برو و ادامه بده تا برسی به گلندوک. همون جایی که به طرفش می‌ره داخل لواسون و یه طرفش می‌ره اوشون فشم. این بار وارد لواسون شو. وارد بلواری که تا چشم کار می‌کنه ادامه داره. همین راه رو بگیر و برو. تابلوهای بالاسرت رو هم نگاه کن. می‌خوایم بریم سمت افجه.

آخر بلوار میره زیر یه پل. تو از راه باریکی که نمی‌ره زیر پل و می‌ره بالا برو. یه مسیر نه چندان طولانی توی کوه باید بری تا برسی به افجه. اگه خودت راننده نیستی چشم بدوز به آسمون. یه آسمون آبی و تمیز...



به افجه که برسی و راه رو که ادامه بدی، یه جا یه تابلو می بینی که نوشته به سمت تهران و جاجرود. همون جاده‌ای رو که فلشها نشون می‌دن بگیر و برو. حدود بیست دقیقه که توی این جاده حرکت کنی، از همون بالای کوه یه دره می‌بینی با یه منظره بی‌نظیر...



و هرچی پایین تر بری و  به روستا نزدیکتر بشی رنگها خودشون رو بیشتر نشون می‌دن.


این جا روستای برگ جهانه! 


داخل روستا یه رودخونه‌ی کوچیک هم هست که آب زلال و تمیزی داره و البته خیلی سرد...



اگه بگردی یه جاهایی هست که می‌تونی ماشین رو کنار جاده بذاری و یه کمی بری پایین و به رودخونه برسی. دوروبر رودخونه جا برای چندساعت نشستن هست.



یکی از نکات مهمی که توی این فصل اینجا رو متمایز می‌کنه، گردوهای درشت و سفید و خوشمزه‌ایه که می‌تونین اونا رو درحالیکه دارن از درخت چیده می‌شن از باغدارها بخرین.

البته مسلما پاییز زیبا هم در رنگارنگ شدن این روستا بی‌تاثیر نیست.



این روستا یه آبشار زیبا هم داره که حتما آدرسش رو از مردم روستا بگیرین و یه سر بهش بزنین. ما بعد از برگشتنمون این قضیه رو فهمیدیم و این آبشار رو  ندیدیم.



برای برگشت لازم نیست راهی رو که اومده بودین برگردین چون ادامه همین راه به سد لتیان و جاجرود و تهران می‌رسه.





پ.ن1: آدرس سایت روستا: http://www.bargejahan.com


پ.ن2: همه عکسها به جز عکس آبشار از خودم!


شورمست


از تهران تا شورمست فقط سه ساعت راهه. البته اگه صبح زود باشه و جاده خلوت باشه.


اتوبان بابایی، بومهن، رودهن، دماوند و بعد هم فیروزکوه. از تهران تا فیروزکوه 115 کیلومتر راهه و جاده تقریباً خشک و بی آب و علفه. اما هوا خنکه و تو روزای گرم تابستون همین هم غنیمته.


نزدیکیهای فیروزکوه که می‌رسی از دور کوه‌های مه گرفته‌ای رو می‌بینی که منظره‌ی قشنگ و بی‌نظیری دارن و همش تو دلت خدا خدا می‌کنی که جاده مستقیم بره وسط این کوه‌ها!



و خدا انگار که صدای دلت رو می‌شنوه. بعد از فیروزکوه وارد این جاده‌ی مه گرفته می‌شی. یه جاده‌ی سبز و خنک و دوست داشتنی.



ظاهرا به گردنه‌ی گدوک معروفه!




از فیروزکوه تا پل‌سفید حدود 70 کیلومتر راهه ولی چون سبز و خوش آب و هواست زیاد طولانی به نظر نمی‌رسه. به پل‌سفید که رسیدی از چند نفر بپرس تا مسیر دریاچه ی شورمست رو بهت نشون بدن.


یه جاده ی خاکی حدود 4 کیلومتر با کلی منظره‌ی قشنگ.


 

شورمست دریاچه‌ی قشنگیه! شاید نه به اون قشنگی که توی عکسهاش دیده می شه ولی ارزش یه بار رفتن رو داره.



امکان قایق سواری روی دریاچه هم وجود داره.



دور و بر دریاچه چندتا آلاچیق هست و می‌شه چندساعتی رو همون جا اتراق کرد. اما اگه دنبال جای بهتری می‌گردین پیشنهاد می‌کنم برگردین پل سفید و جاده رو تا زیرآب ادامه بدین و اونجا از مردم سراغ پارک جنگلی رو بگیرین. 



پارک جنگلی یه جنگله که به اندازه‌ی جنگلهای شمال دوست داشتنیه. یه قهوه‌خونه کوچیک هم داره.



یه چیزی که توی راه برگشت خیلی توجه رو جلب می‌کنه خط راه‌آهنیه که از این منطقه رد می‌شه و ظاهرا از تهران تا ساری و گرگان می‌ره. فکر کنم نشستن توی قطاری که از لابه لای جنگل رد می‌شه خیلی رویایی باشه...



آب و آتش


نزدیک غروب، هوا که یواش یواش تاریک می‌شه و خنک دست زن و بچه (در اینجا وجود بچه ضروری و از اوجب واجبات است) رو بگیر و یه جوری خودت رو برسون به حقانی. حقانی رو از غرب که به سمت شرق میای، قبل از مترو پارک طالقانیه و قبل از پارک طالقانی پارک آب و آتش!



وارد پارک که می‌شی ستونهایی که آتیش ازشون شعله می‌کشه توجه رو جلب می‌کنه. صدای ترسناکی هم دارن. یک کمی جلوتر روی زمین پر از سوراخهاییه که ازش آب فواره‌وار میاد بیرون. گفتم که همراه بردن یه بچه ضروریه. برای اینکه بچه رو بفرستی زیر فواره‌ها و خودتم به هوای اینکه بری مواظبش باشی و برش گردونی بری اون زیر.

البته اگه زیاد خجالتی نیستی و روت می‌شه قاطی بچه‌ها بری زیر آب، اونم در حالیکه دور تا دور یه عالمه آدم بزرگ وایساده و داره نگاهت می‌کنه، دیگه مسئله‌ی بچه منتفی می‌شه.




بعد از اینکه یه دل سیر خیس شدی، می‌تونی بری به بقیه‌ی پارک هم سر بزنی. آخه این پارک امکانات زیادی داره. از وسایل نقلیه‌ی کاملا سنتی مثل اسب و کالسکه و کشتی گرفته تا امکانات فوق پیشرفته.



امکانات فوق پیشرفته‌ای مثل قرقره و دوچرخه ی ایستاده!




وقتی همه چیز رو امتحان کردی و مطمئن شدی چیزی رو جا ننداختی می‌تونی زیر یکی از این آلاچیقها یه استراحتی بکنی و بعدم بری خونتون بخوابی که صبح بتونی به موقع بیای سر کار!