یک قطعه زیبا با صدای پرویز پرستویی


بی‌گمان زیباست آزادی،

ولی من چون قناری دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم...

در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش شعرهایم را به آبیهای دنیا می‌رسانم...

گر تو مجذوب کجاآباد دنیایی، من اما جذبه‌ای دارم که دنیا را به اینجا می‌کشانم...


 

ادامه مطلب ...

پرسه در حوالی زندگی/۲


پرسه در حوالی زندگی یک مجموعه‌ی عکس/داستانه. که عکسهای اون رو کیارنگ علایی از عکاسانی ایرانی، لهستانی، ایتالیایی و ... انتخاب کرده و مصطفی مستور برای هرکدوم از عکسها یک داستان یا یک قطعه نوشته.


این مجموعه ی پر از عکسهای دوست داشتنی و نوشته های دوست داشتنی‌تر دوازده هزارتومن قیمت داره و نشر چشمه اون رو چاپ کرده.


عکس دو صفحه از کتاب رو می‌ذارم برای اینکه توی لذتی که من از تماشای این کتاب می‌برم شریک بشین و برای خریدنش تحریک بشین.






برای بزرگ دیدن عکسها روی اونها کلیک کنید...

  

ماشیناریوم


یکی از کارایی که من توی روزای امتحاناتم می‌کردم و خیلی هم می‌چسبید بازی کردن با یه بازی کامپیوتری جذاب به نام machinarium بود. قهرمان بازی یه رباته که می‌خواد دوست دخترش رو که اسیر شده نجات بده! توی بازی هیچ دیالوگی وجود نداره و همه چیز فقط تصویریه. بعضی وقتها این ربات خاطرات تلخی رو از رنجهایی که بهش رفته به یاد میاره.  این بازی گرافیک جذابی داره و معماهای جذابتری و آدم رو کاملا درگیر می‌کنه.




بازی machinarium توی سبک بازی  neverhood که من واقعا دوستش داشتم و دارم. یه بازی مرحله‌ای معماییه که زیادم طولانی نیست که آدم مدتهای طولانی درگیرش بشه.


یه جا خونده بودم که این بازی رو چندتا دانشجو با هم نوشتن و هیچ وابستگی به هیچ شرکتی هم ندارن برای همین دلم نمی‌خواست مجانی دانلودش کنم. دلم می‌خواست پول بدم و بخرمش. اما راهی پیدا نکردم، چون اینجا ایرانه!!!


توی سایت این بازی می‌شه یکی دو مرحله از اون رو بازی کرد و بعد اون رو خرید. اگر ازش خوشتون اومد و امکان خریدش را داشتین بهتره بخرینش ولی اگه امکانش رو نداشتین می‌تونین از اینجا دانلودش کنین.

  

چلچراغ


وقتایی که سرم شلوغ می‌شه و فکرم مشغول، هیچی مثل خوندن یه مجله نمی‌تونه فکرم رو آزاد کنه. این جور وقتها به هیچ وجه نمی‌تونم برم سمت کتاب خوندن چون کتاب خودش یه فکر به فکرهای دیگه‌ام اضافه می‌کنه. ولی ورق زدن یه مجله به خصوص اگه رنگی باشه خیلی حالم رو جا میاره.


تا چندسال پیش این جور مواقع می‌رفتم جلوی دکه‌ی روزنامه‌فروشی و مجله خانواده یا خانواده سبز رو برمی‌داشتم و کلی از داستانهای رمانتیک و معمولاً آموزنده‌اش(!) لذت می‌بردم و حتی صفحات تبلیغش هم کلی بهم انرژی می‌داد. اما از چندسال پیش به این‌ ور گاهی همشهری جوان می‌خریدم و گاهی هم به یاد گذشته‌ها دوباره خانواده سبز می‌خریدم. 


هیچ کدومشون مثل قبل بهم لذت نمی داد ولی به هر حال یک کمی فکرم رو آزاد می‌کرد.


مجله چلچراغ رو همیشه رو دکه روزنامه‌فروش‌یها دیده بودم. تعریفش رو هم زیاد شنیده بودم. اما هر وقت اومدم برش دارم به نظرم اومد نمی‌ارزه! چون هم قیمتش از بقیه مجله‌ها بیشتر بود و هم صفحه‌هاش کمتر!!!


تا اینکه شنبه دوباره روی دکه روزنامه‌فروشی دیدمش و از اونجایی که حالا دیگه قیمتش با بقیه مجله‌ها فرق چندانی نداشت برش داشتم!


و چقدر پشیمون شدم به خاطر اشتباهی که توی تمام این سالها مرتکب شده بودم! مطالب اجتماعیش که البته به زبون طنز نوشته شده بود عالی بود. معرفی کتاب و فیلم و موسیقیش، متن‌های ادبیش و گزارشش همه و همه خیلی قشنگ بود.


اولین مجله‌ای بود که از اول تا آخرش رو خوندم و فقط عکسهاش رو نگاه نکردم!


راستش رو بخواین از الان منتظرم که شنبه بشه...

 


پ.ن۱: این نوشته‌ی خواهرم مریم رو خیلی دوست داشتم.


پ.ن۲: این نوشته رو هم بخونین.


 

داستان یک شهر


کتاب همسایه‌های احمد محمود رو خوندین؟ دوستش داشتین؟ اگه جوابتون مثبته کتاب "داستان یک شهر" رو هم که ادامه زندگی خالد پس از آزاد شدن از زندان و در تبعیده، بهتون پیشنهاد می‌کنم.



این کتاب مثل همسایه‌ها نایاب نیست و توی کتابفروشی‌ها وجود داره.



پ.ن: با تشکر از محمد آقا جهت اطلاع رسانی که در این زمینه کردند.


احمد محمود


هرچه قدر هم که این دنیا پیشرفت کنه و انواع و اقسام وسائل الکترونیکی و دیجیتالی و ... به این دنیا اضافه بشه، هیچی نمی‌تونه جای کتابهای چاپی رو بگیره. هیچی نمی‌تونه جاش رو با لذتی که ورق زدن کتاب و بو کردن کاغذهای نو و مزه مزه کردن داستان داره عوض کنه.


ولی گاهی چاره‌ای نیست. بعضی کتابها هست که توی پستوی هیچ کتاب‌فروشی پیدا نمی‌شه. اونوقته که مجبور می‌شی کتاب رو عوض خریدن، دانلود کنی و به جای ولو شدن روی کاناپه، بنشینی پای کامپیوتر.


همسایه‌ها یکی از این کتابهاست.



من تا دیروز احمد محمود رو نمی‌شناختم. هیچی ازش نخونده بود و راستش حتی اسمش رو هم نشنیده بودم. دیروز خیلی اتفاقی کتاب همسایه‌ها رو دانلود کردم و شروع کردم به خوندنش و همون چند صفحه اول باعث شد دیگه نتونم تا موقع خواب از پای کامپیوتر بلند شم.


این رمان به شدت جذاب و دوست داشتنیه و داستان زندگی یک خونه توی یه محله فقیرنشین اهواز و آدمهای این خونه در زمان مصدقه. این داستان از زبون یکی از آدمهای این خونه به اسم خالد بیان می‌شه.


توی جستجوهایی که کردم فهمیدم که این رمان یکی از بهترین رمانهای تاریخ ادبیات ایرانه. بنابراین خوندنش رو بهتون توصیه می‌کنم.


احتمالا بعد از تموم شدن این کتاب، "درخت انجیر معابد"  و "مدار صفر درجه" این نویسنده رو هم می‌خونم.



همسایه ها رو از اینجا دانلود کنید(+) و نسخه موبایلی اون رو از اینجا (+)

 

اسکار و بانوی گلی‌پوش


کاش آخر هفته اونقدر وقت داشته باشین که یه داستان نسبتا کوتاه بخونین. خوندنش اونقدر حس خوبی به من داد که دوست دارم اون رو با شما هم شریک بشم...


با پگی بلو، فرهنگ پزشکی را زیر و رو کردیم. پگی بلو این کتاب را خیلی دوست دارد و همه‌اش در این فکر است که در آینده به چه بیماریهایی مبتلا خواهد شد. من به دنبال واژه‌هایی که برایم از همه مهمتر بود گشتم. مثل زندگی، مرگ، ایمان و خدا. باور نمی‌کنی، این کلمات هیچ یک در کتابش نبود.

خوب متوجه هستی که؟ معنی‌اش این است که اینها مرض نیستند. نه زندگی مرض است، نه مرگ، نه ایمان، نه خود تو، گرچه همه‌شان مرا مبتلا کرده‌اند.


پ.ن1: اگر نتونستین دانلود کنین بگین تا یه فکر دیگه بکنم.

پ.ن2: بعد از اینکه خوندینش نظرتون رو حتما بهم بگین. حتی اگه دوستش نداشتین.